گریستن در 14 دقیقه بامداد

«گریستن،
در ۱۴ دقیقۀ بامداد»
می‌توانست نام فیلمی، رمانی، چیزی باشد،
امّا واقعی‌تر از این حرف‌ها بود
زیر دوشِ حمامی،
در آخرین طبقۀ هتلی،
حوالی خانۀ مردی
که نباید او را خواست

مقابل آینه می‌ایستم
انگشت می‌گذارم بر شقیقه‌ام، بر پیشانی‌ام، بر بینی‌ام؛
#واقعیت دارم
طوری‌که به هیچ ‌جای این شبِ تیره نباید شک کرد

کدام نقطۀ زندگی‌‌ام این‌قدر مهم بوده؟
که به‌خاطرش چهل سال آزگار عمرم را
پای پیاده گز کرده باشم
برای رسیدن به دقیقه‌ای
که تمام‌قد گریه کنم
چکه
چکه
چکه
بریزم از خودم امّا تمام نشوم
تمام نشود
این #دلتنگی، #دربه‌دری، #دیوانگی

می‌توانستم جای دیگری باشم؟
به چیز دیگری فکر کنم؟
و از خواندنِ «زنی که عاشق است، چقدر می‌تواند بی‌دفاع باشد»،
کتابی را با تمسخر ببندم؟

می‌توانستم آدم دیگری باشم؟
دربرابر سرنوشتم بایستم؟
و حکمِ جنونم را به‌وقت مقدّر نپذیرم؟

آدمیزاد بیچاره است
آدمیزاد
با دو پای ناتوان در آستانۀ راهی صعب
بی
چاره است.

#لیلا_کردبچه
#میان_جیوه_و_اندوه
دیدگاه ها (۳)

"در خیمه گاه ،پسرک تمرین می کرد چگونه تانکی رابا سنگ از پای ...

به بهانه روز جهانی مادر

چادر گلدار نماز

افسردگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط