ازباغ می برند چراغانیت کنند

از باغ می برند چراغانیت کنند

 تا کاج جشنهای زمستانیت کنند

 پوشانده اند صبح تورا ابرهای تار

 تنها به این بهانه که بارانیت کنند

 یوسف، به این رها شدن از چاه دل مبند

 این بار می برند که زندانیت کنند

 ای گل گمان نکن به شب جشن می روی

 شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند

 یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست

 از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند

 آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

 گاهی بهانه ایست که قربانیت کنند...
فاضل نظری**
دیدگاه ها (۱)

ﺩﻫﺎﺕ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺗﺠﻮﯾﺰ ﻣﯽ ﮐﻨﻢﺳﺤﺮﺗﻤﺎﻡ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﺷﮑﻮﻓﻪ ﻣﯽ ﺩ...

چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهاییکه حتی گریه های بی امانم ...

ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﻧﻪ ﻗﻬﺮ ﻭﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ !!!ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮ...

تنها بودن آنقدرها هم بد نیست؛فرصت می­کنی کمی با خودت خلوت کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط