ولی یه واقعیتی رو میخوام بگم

- ولی یه واقعیتی رو میخوام بگم؛
تموم اون روزایی که سرم و میگرفتم بالا و با غرور میگفتم به هیچکس نیاز ندارم ،تموم وقتایی که تنهایی رفتم بیسکوییتُ شیرکاکائو خوردم ،تموم ساعت هایی که رویا بافی کردم که تنهایی از پسِ همه چیز برمیام ،تموم اون لحظه هایی که میترسیدم یه کاری رو انجام بدم ، اما خب میدیدم هیچ‌ادمی نیست که دستم و بگیره و بگه نترس ،تموم اون شبایی که قلبم از استرس و تنهایی تند میزد و جز من و من هیچکس نبود ؛
من فقط وانمود میکردم که نیاز ندارم کسی باشه.
اما از عمق روح و وجودم نیاز داشتم کسی باشه که بتونم بهش بگم پشتوانه . .
اینارو نگفتم که الان بیای ، چون دیر شده .
می‌دونی ؛ برای اومدنت همیشه دیر بود ، همون شبی که رفتی ، یک ساعت بعدش هم دیر بود برایِ اومدنت.
من فقط چون دوست داشتم بهت وقت دادم؛شایدم میخواستم همه چیز درست بشه؛وگرنه این و بدون که همیشه دیر بود ،دیر هست ،و دیرم موند . .
تو نیومدی و دیرموند .
دیدگاه ها (۰)

دنبال کسی باش که بفهممت .. مثل خودت باشه .. کنارت باشه..بهت ...

میشه لطفا منو یادتون بره؟ من دیگه نمیخوام تظاهر به خوب بودن ...

- یه لحظه بین دغدغه هام ؛ سرمُ اوردم بالا ،دیدم عهدیگه حس خو...

‏قدم اول واسه خوب کردن حالت: کنار گذاشتن آدمایی که هنوز تکلی...

اگر خواستید بخونید اگرم نه فدا سرتون ( این دفعه مثل دفعه های...

part2

قلدر مدرسه ( پارت ۴۲ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط