حسین پناهی وقتی بچه بودم کنار پدرم میخوابیدم و هرشب یک

حسین پناهی؛ وقتی بچه بودم کنار پدرم می‌خوابیدم و هرشب یک آرزو می‌کردم !

مثلاً آرزو می‌کردم برایم اسباب بازی بخرد می‌گفت «می‌خرم به شرط اینکه بخوابی» یا آرزو می‌کردم برم بزرگترین شهربازیِ دنیا، می‌گفت «می‌برمت به شرط اینکه بخوابی» یک شب پرسیدم «اگر بزرگ بشوم به آرزوهایم می‌رسم؟» گفت «می‌رسی به شرط اینکه بخوابی» هر شب با خوشحالی می‌خوابیدم، اِنقدر خوابیدم که بزرگ شدم و آرزوهایم کوچک شدند !
دیشب پدرمو خواب دیدم، پرسید «هنوز هم شب‌ها قبل از خواب به آرزوهایت فکر می‌کنی؟» گفتم «شب‌ها نمی‌خوابم» گفت «مگر چه آرزویی داری؟» گفتم «تو اینجا باشی و هیچ آرزویی نداشته باشم.» گفت «سعی خودم را می‌کنم به خوابت بیایم به شرط آنکه بخوابی💔 😔
دیدگاه ها (۹)

هوایِ همه رو داشته باشید، ولی هوایِ مادرتونو بیشتر، مادرا خی...

💝 مهربانے رادرقلب ڪسانے دیدمڪـہ بدون هیچ توقعے مهربانند🌸 آن...

بی تو شهریورِ من نسخه ای از پاییز استسی و یک روز قرار است که...

یک شبمیانِ آرزوهایت گُمم کردی،هر شبمیانِ خاطراتم، ردپایِ توس...

You must love me... P8

p⁸جین محکم بغلم کرد و سرمو محکم بوسید🐹 آخخخخخ فداتشمم خندیدی...

Police and lovePt7ویو بعد از جمع کردن و تمیز کردن خونه :جیسو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط