پارت

پارت۱۸
ماکیا دیگه کلافه شده بود
و البته هرلحظه میترسید جونگکوک همه چیزو بفهمه
ولی چاره ای نداشت باید خودشو به جونگکوک ثابت میکرد
هم و زیاد نمی‌دیدند شاید هفته ای یبار چون هردوشون سرشون شلوغ بود
جونگکوک خسته شده بود از اینکه سرش انقدر شلوغه که نمیتونه ماکیا یا همون میون و ببینه

چندروزی بود همش بهونه میورد
جونگکوک اعصابش خراب شده بود که اخه چرا باید همش یه بهونه بیاره
ماکیا آمادگی نداشت جونگکوک و ببینه

همه چیز عادی بود تا اینکه هیون وو به دیدن ماکیا رفت
هیون وو:من همه چیزو میدونم
ماکیا:چی
هیون وو:اینکه تو ماکیایی خواهر جیمین دختر خانواده پارک
ماکیا:فکر کنم اشتباه گرفتی
هیون وو:پس میخوای بگی اونروز نرفتی بیمارستان پیش جیمین
ماکیا:من برای بیماری خودم به بیمارستان رفتم نه برای هیچ کس دیگه ای
هیون وو:یعنی تو نبودی که رفتی توی اتاق هان
ماکیا:چرا رفتم توی اتاق ولی نه برای این آقایی که شما میگید برای این رفتم چون دوستم توی اون اتاق مشغول عوض کردن سرم بیمار بود و یدقیقه برای کمک صدام کرد همین درضمن فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه که توی زندگی من دخالت کنین اینکه با کی میگردم و پیش کی میرم
هیون وو:ولی من هیچ وقت اشتباه نمیکنم
ماکیا:تو هرکیم باشی بازم اشتباه میکنی لطف کن دیگه مزاحمم نشو وگرنه برات بد تموم میشه
هیون وو:به جونگکوک میگی هه فکردی میترسم ازش من فقط برای اسیب رسوندن به اون اینجام
ماکیا:چرا به جونگکوک باید بگم بعدم مگه تو زیردستش نیستی پس چرا
هیون وو:از چی بگم برات اوممم خیلی طولانیه ولی اگر دلت میخواد گذشته جونگکوک و بدونی بیا دوباره هم و ببینیم
ماکیا:چطور بهت اعتماد کنم
هیون وو:میتونی اعتماد نکنی ولی تو دوست دخترشی نمیخوای گذشته اشو بفهمی
ماکیا:خب پس قرارمون فردا شب برج نامسان خوبه
هیون وو:البته خوبه
......................
دیدگاه ها (۰)

پارت ۱۹جونگکوک:بهش گفتیهیون وو:بله قربان ولی اون ثابت کرد که...

پارت ۲۰فردی بهش نزدیک نزدیک تر میشدیدفعه انگاری که کل آدمای ...

پارت۱۷جونگکوک:لطفا همگی توجه کنیدهمه نگاه ها به سوی جونگکوک ...

پارت۱۶با دیدن جونگکوک خوشحال شد چون حداقل کسی رو میشناختجونگ...

تازگیا همش حالم بده سعی میکنم خوب باشم .. بخندم ولی نمیتونم ...

MY SPY / p. 4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط