رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۲۶
دیانا: رفتم کافه کلی کار داشتم انجام دادم تا ساعت ۱۲ تو کافه بودم
ارسلان: شرکت راه افتادم رفتم خونه
..فردا ..
دیانا: صبح هول هولکی آماده شدم روز اول کاری نباید دیر میرسیدم سریع رفتم شرکت بازم چشم به بردیا خورد چرا این بشر همیشه جلوی منه آه آه آنقدر بدم میاد ازش رفتم سمت منشی بهم یه اتاق دادن تا راحت تر طراحی کنم
ارسلان: همون دختری و دیدم که دیروز اومده بود برا استخدام دیانا به سمت اتاقش رفتم و در زدم با یه صدای بامزه گفت
دیانا: بفرمایید
ارسلان: به به خوش اومدی
دیانا: از روی صندلی پاشدم و گفتم ممنون
ارسلان: یکم که کارات و انجام دادید بیاید بریم یکم شرکت و نشونتون بدم
دیانا: خیلی ممنونم
ارسلان: بفرمایید به کارتون برسید
دیانا: لبخندی زدم
پارت ۲۶
دیانا: رفتم کافه کلی کار داشتم انجام دادم تا ساعت ۱۲ تو کافه بودم
ارسلان: شرکت راه افتادم رفتم خونه
..فردا ..
دیانا: صبح هول هولکی آماده شدم روز اول کاری نباید دیر میرسیدم سریع رفتم شرکت بازم چشم به بردیا خورد چرا این بشر همیشه جلوی منه آه آه آنقدر بدم میاد ازش رفتم سمت منشی بهم یه اتاق دادن تا راحت تر طراحی کنم
ارسلان: همون دختری و دیدم که دیروز اومده بود برا استخدام دیانا به سمت اتاقش رفتم و در زدم با یه صدای بامزه گفت
دیانا: بفرمایید
ارسلان: به به خوش اومدی
دیانا: از روی صندلی پاشدم و گفتم ممنون
ارسلان: یکم که کارات و انجام دادید بیاید بریم یکم شرکت و نشونتون بدم
دیانا: خیلی ممنونم
ارسلان: بفرمایید به کارتون برسید
دیانا: لبخندی زدم
- ۸.۱k
- ۱۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط