دلبر کوچولو

دلبر کوچولوˑ

#PART_110🎀•
_مسخرم میکنی؟ واس چی بیست سوالی راه انداختی؟

حتی تو اون موقعیت هم زبون درازش وجود داشت، یکی از فانتزی‌هام این بود دهنش رو باز کنم و اون زبون درازشو از ته قیچی کنم.
اینجوری لااقل قابل تحمل‌تر بود...

اصلا من چم شده بود؟ واسه چی نشسته بودم با یه دختر بچه بحث می‌کردم و برای زبون درازش حرص می‌خوردم؟
سری تکون دادم و جدی شدم.

روم و ازش گرفتم و درحالی که شبکه‌های تی‌وی رو بالا پایین می‌کردم جدی گفتم:
_برو یه چیزی درست کن از صبح غذا درست حسابی نخوردم.

مکثی کردم و ادامه دادم:
_بعدشم میای میشینی اینجا واو به واو اتفاق‌هایی که افتاده رو واسم توضیح میدی.

مثل همیشه زبون درازش بیکار ننشست.
_من الان مثل چی خسته‌ام، چطوری از من توقع داری با اون دوندگی که امروز کردم برم واست میز ایده آل‌تو بچینم؟

نفسم رو حرصی دادم بیرون، مسخره بود ولی حرف‌هاشو قبول داشتم و این حقو بهش می‌دادم بعد از اون همه به قول خودش دوندگی خسته باشه!

بلاخره کوتاه اومدم و گفتم:
_خیلی خب، بشین یه چی سفارش بدم، ولی پرو نشیا امشب فقط استثنا قائل میشم.

تلفن و برداشتم و مشغول گرفتن شماره فست فودی این نزدیکا شدم که صدای غر زدن زیر لبیش به گوشم رسید:
_آره با اون اخم‌هایی که با یه من عسل هم نمیشه خوردش حتما پرو میشم.

نیشخندی رو لبم نشست، حتی نمی‌تونست درست مثل آدم تو دلش فکر کنه و همه افکارشو بلند می‌گفت، الحق که تو همون دو سالگیش مونده بود و فقط قد بلند کرده بود.
ولی نه! حتی قد هم بلند نکرده بود!!!

بعد سفارش دادن دوتا پیتزا یونانی به سمت دیانا راه افتادم.
مثل بچه‌ها پاهاشو تو دلش جمع کرده بود و دستش رو دورش حلقه کرده بود.

روبروش نشستم و منتظر بهش خیره شدم.
با حس سنگینی نگاه خیره ام سرش رو از روی زانوش برداشت و بهم خیره شد.
بدون حرف فقط بهم نگاه میکرد، جوری که انگار اولین بار بود که منو می‌دید...

هیچی نگفتم و گذاشتم خودش شروع کنه، ولی ارتباط نگاهم رو باهاش قطع نکردم.
انگار یه مسابقه نانوشته بینمون راه افتاده بود که هیچکدوم کم‌ نمی‌آوردیم.

تو یه حرکت غیر قابل پیشبینی خم شدم طرفش و بشکنی جلوش زدم که دومتر پرید بالا.

خنده ام رو تو پوزخند کوتاهی خلاصه کردم و گفتم:
_خب؟
_به جمالت.
دیدگاه ها (۱)

دلبر کوچولو ˑ#PART_111🎀•_تعریف کن.کمی فکر کرد و بعد چند لحظه...

دلبر کوچولو#PART_112🎀•ناخودآگاه با فکری که سرم گذشت تیز نگاه...

بچه ها این رفیق خفنمون فن میا و کوروش و میخواد پر قدرت شروع ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_234«ویو جونگکوک» از پشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط