عشق جاودان
عشق جاودان
پارت۱۱۴
ویو چویا
فکر کردم که دازای ناراحت شده برای همین گفتم
چویا:دازای
دازای: جونم کوچولومر
چویا: ببخشید بدون مشورت باهات دعوت شون کردم
خم شد و دست هاشو روی گونم گزاشت و لب زد
دازای: بچهم خانواده تو خانواده منم هست
چویا: هوم ملسی ددی جونم
دازای: اینطوری حرف نزن که همینجا میخورمت
و با پایان این جمله لب هاشو بوسیدم و همین طور که در حال بوسیدن هم بودیم صدایی اومد
مادر بزرگ: اهمممم
از دازای جدا شدم و فاصله گرفتم ولی اون برعکس دست شو دور کمرم گذاشت و گفت
دازای: خب پدر جان کجا هستن که راه بیوفتیم به سمت خونه
پدر بزرگ: با منی
دازای: خب از این طرف
وقتی سمت ماشین رسیدیم اصرار کردیم که یکیشون جلو بشینه ولی قبول نکردن
توی راه بودیم که دیدم دست های دازای داخل دست هام قفل شد
مادر بزرگ: خب پسرم شغلت چیه
دازای: یکم شخصی عه
مادر بزرگ: پس نیاز نیست بگی
دازای: ممنون
رو به روی خونه دازای وایسادیم
پیاده شدیم و نگهبان ها درو باز کردن
پدر بزرگ: این خونه نیست عمارته
دازای(خنده)
داخل خونه شدیم
پارت۱۱۴
ویو چویا
فکر کردم که دازای ناراحت شده برای همین گفتم
چویا:دازای
دازای: جونم کوچولومر
چویا: ببخشید بدون مشورت باهات دعوت شون کردم
خم شد و دست هاشو روی گونم گزاشت و لب زد
دازای: بچهم خانواده تو خانواده منم هست
چویا: هوم ملسی ددی جونم
دازای: اینطوری حرف نزن که همینجا میخورمت
و با پایان این جمله لب هاشو بوسیدم و همین طور که در حال بوسیدن هم بودیم صدایی اومد
مادر بزرگ: اهمممم
از دازای جدا شدم و فاصله گرفتم ولی اون برعکس دست شو دور کمرم گذاشت و گفت
دازای: خب پدر جان کجا هستن که راه بیوفتیم به سمت خونه
پدر بزرگ: با منی
دازای: خب از این طرف
وقتی سمت ماشین رسیدیم اصرار کردیم که یکیشون جلو بشینه ولی قبول نکردن
توی راه بودیم که دیدم دست های دازای داخل دست هام قفل شد
مادر بزرگ: خب پسرم شغلت چیه
دازای: یکم شخصی عه
مادر بزرگ: پس نیاز نیست بگی
دازای: ممنون
رو به روی خونه دازای وایسادیم
پیاده شدیم و نگهبان ها درو باز کردن
پدر بزرگ: این خونه نیست عمارته
دازای(خنده)
داخل خونه شدیم
- ۱.۶k
- ۲۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط