پارت
پارت ۶
ت٫ا: من.......من ....
اوچاکو: اینقدر من من نکن تو باید همون نقاشیو بدی
ت٫ا: هوفف باشه
نویسنده: بچهها من اینجاشو خلاصه کردم تا زنگ آخر رسید
((زنگ خورد))
اوچاکو اومد پیشم گفت: بریم سراغ باکوگو
ت٫ا:/من سرخ شدم /گفتم :مگه قراره توام بیای؟؟
اوچاکو آره دیگه مگه نمیگفتی من چطوری این کارو کنم منم گفتم هواتو دارم دیگه نترس من میرم قایم بشم بعد استرس گرفتی من بهت علامت میدم
ت٫ا: ب....باشه
اوچاکو:خوب بدو دیگه الان میره
ت٫ا: خیله خوب.. باشه بریم
من با اوچاکو بدو بدو رفتیم سمت باکوگو من نفس زنان رفتم و اوچاکو رفت پشت درخت قایم شه
ت٫ا: باکوگو..... باکوگو ....ویستا
باکوگو: ها../ برگشتم دیدم ت٫ا اومده با عصبانیت نگاش کردم/ و گفتم: چیه
ت٫ا: /نقاشی و بردم جلو /و گفتم: باکوگو....اون قضیه ......دیروز میگم ...........خواستم از دلت در بیارم و اینو ......اینو برات کشیدم
باکوگو با تعجب به اون نقاشی نگاه کرد
وگفت: اینو تو کشیدی نفله 💢
ت٫ا: /به اچاکو نگاه کردم اون سرشو تکون داد و یه ورق آره خودم کشیدم اگه خوشت نیومد میتونم بازم بکشم نوشته بود و بلند کرد/ منم از طریق اون گفتم :آره ....خودم کشیدم ... اگه خوشت نیومد میتونم ..می تونم بازم بکشم
باکوگو: /نقاشی زود از دستم گرفت و پشتشو کرد به من /و گفت: ناظم نبود بکشی نفله 💢💢💢💢
((در ذهن ت٫ا ))
پس چرا از دستم گرفتی
ت٫ا :باشه میتونم باهات بیام دیگه
باکوگو: آره............
((ادامه دارد))
بچهها نتونستم زیاد بنویسم چون امتحان ترم دوم دارم 😩 باید بخونم متاسفم😮💨
لایک و کامنت یادتون نره ❤️🤍🙃
بعد کامنت برام بگین چطور بود ؟؟؟
ت٫ا: من.......من ....
اوچاکو: اینقدر من من نکن تو باید همون نقاشیو بدی
ت٫ا: هوفف باشه
نویسنده: بچهها من اینجاشو خلاصه کردم تا زنگ آخر رسید
((زنگ خورد))
اوچاکو اومد پیشم گفت: بریم سراغ باکوگو
ت٫ا:/من سرخ شدم /گفتم :مگه قراره توام بیای؟؟
اوچاکو آره دیگه مگه نمیگفتی من چطوری این کارو کنم منم گفتم هواتو دارم دیگه نترس من میرم قایم بشم بعد استرس گرفتی من بهت علامت میدم
ت٫ا: ب....باشه
اوچاکو:خوب بدو دیگه الان میره
ت٫ا: خیله خوب.. باشه بریم
من با اوچاکو بدو بدو رفتیم سمت باکوگو من نفس زنان رفتم و اوچاکو رفت پشت درخت قایم شه
ت٫ا: باکوگو..... باکوگو ....ویستا
باکوگو: ها../ برگشتم دیدم ت٫ا اومده با عصبانیت نگاش کردم/ و گفتم: چیه
ت٫ا: /نقاشی و بردم جلو /و گفتم: باکوگو....اون قضیه ......دیروز میگم ...........خواستم از دلت در بیارم و اینو ......اینو برات کشیدم
باکوگو با تعجب به اون نقاشی نگاه کرد
وگفت: اینو تو کشیدی نفله 💢
ت٫ا: /به اچاکو نگاه کردم اون سرشو تکون داد و یه ورق آره خودم کشیدم اگه خوشت نیومد میتونم بازم بکشم نوشته بود و بلند کرد/ منم از طریق اون گفتم :آره ....خودم کشیدم ... اگه خوشت نیومد میتونم ..می تونم بازم بکشم
باکوگو: /نقاشی زود از دستم گرفت و پشتشو کرد به من /و گفت: ناظم نبود بکشی نفله 💢💢💢💢
((در ذهن ت٫ا ))
پس چرا از دستم گرفتی
ت٫ا :باشه میتونم باهات بیام دیگه
باکوگو: آره............
((ادامه دارد))
بچهها نتونستم زیاد بنویسم چون امتحان ترم دوم دارم 😩 باید بخونم متاسفم😮💨
لایک و کامنت یادتون نره ❤️🤍🙃
بعد کامنت برام بگین چطور بود ؟؟؟
- ۳.۸k
- ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط