بعد صبونه میز رو با کمک هم جمع کردیم و ظرفارو شستیم
𝕡𝕒𝕣𝕥¹¹
بعد صبونه میز رو با کمک هم جمع کردیم و ظرفارو شستیم!
تو دلم:کاش تهیونگ میدونست ک فقط عشق بازی نیس و قشنگ ترین کارا اینه ک کنار عشقت ظرف بشوری!(ات آدم بشو نیس😐)
×(ات مدام به یه جا خیره میشد و به فکر فرو میرفت! اینکه یه حسی بهم میگفت به ته فکر میکنه عصبیم میکرد! اما باید چیکار کنم؟ آها بهتره حواسشو پرت کنم!)
×امشب بریم شهر بازی؟
+ها،چی؟آممممم.... آره من عاشق شهر بازیم(کیه ک دوست نداشته باشع😂؟)
(ویو شب)
یه دوش کم مدت گرفتم! یه لباس کیوت پوشیدم و موهامو حالت دار دورم ریختم! یه گریم خیلی ساده و....
+من آمادم!
از اتاق اومدم بیرون!
هان تو ذهنش:چقدر گوگولی شده بود! چرا همچین فرشته ای باید بازیچه دست کسی بشه؟ اما مهم اینه ک اون از الان به بعد مال خودمه!(عوقق انقدر از این سکانس عاشقانه ها بدم میاد🤦♀😂)
(ویو شهر بازی)
×چطوره؟اینجا قشنگه؟فک نکنم تا حالا اینجا اومده باشی!
(این درست همون شهربازیه ک بیشتر وقتا با ته میومدیم! تموم جاها برام یادآور تهیونگ و خاطره هامون بود! به زور جلوی بغضمو میگرفتم!)
+چیزه من یکم گلوم خشک شده!
×امم باشه بیا بریم باهم آبمیوه بخوریم؛)
رفتیم توی یکی از آبمیوه فروشی ها تا هان آبمیوه بگیره!
(اینجا همون جاییه ک ته یه بار برام بستنی گرفت! دیگ نمیتونم بغضمو کنترل کنم!)
×اینم آبمیو.... اه چیزی شده؟
+هقق اینجا همون شهربازیه ک چند بار با ته اومدیم! توی خود همین مغازه ته برام بستنی گرفت! کل اینجا منو یاد ته میندازه!
×(رفت سمت ماشین) میریم یه جای دیگه!
با حرفم کلی عصبیش کرده بودم! دیگ به جایی جز جلو نگاه نمیکرد!
+هان!کجا میریم؟
×کافه!
+امم ممنونم!(آروم خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو گرفتم!)
جلوی یه کافه ایستاد!
تاخواستیم بریم داخل!
داشتم پشت سرش میرفتم که متوجه فرد آشنایی شدم!
ته!
بعد صبونه میز رو با کمک هم جمع کردیم و ظرفارو شستیم!
تو دلم:کاش تهیونگ میدونست ک فقط عشق بازی نیس و قشنگ ترین کارا اینه ک کنار عشقت ظرف بشوری!(ات آدم بشو نیس😐)
×(ات مدام به یه جا خیره میشد و به فکر فرو میرفت! اینکه یه حسی بهم میگفت به ته فکر میکنه عصبیم میکرد! اما باید چیکار کنم؟ آها بهتره حواسشو پرت کنم!)
×امشب بریم شهر بازی؟
+ها،چی؟آممممم.... آره من عاشق شهر بازیم(کیه ک دوست نداشته باشع😂؟)
(ویو شب)
یه دوش کم مدت گرفتم! یه لباس کیوت پوشیدم و موهامو حالت دار دورم ریختم! یه گریم خیلی ساده و....
+من آمادم!
از اتاق اومدم بیرون!
هان تو ذهنش:چقدر گوگولی شده بود! چرا همچین فرشته ای باید بازیچه دست کسی بشه؟ اما مهم اینه ک اون از الان به بعد مال خودمه!(عوقق انقدر از این سکانس عاشقانه ها بدم میاد🤦♀😂)
(ویو شهر بازی)
×چطوره؟اینجا قشنگه؟فک نکنم تا حالا اینجا اومده باشی!
(این درست همون شهربازیه ک بیشتر وقتا با ته میومدیم! تموم جاها برام یادآور تهیونگ و خاطره هامون بود! به زور جلوی بغضمو میگرفتم!)
+چیزه من یکم گلوم خشک شده!
×امم باشه بیا بریم باهم آبمیوه بخوریم؛)
رفتیم توی یکی از آبمیوه فروشی ها تا هان آبمیوه بگیره!
(اینجا همون جاییه ک ته یه بار برام بستنی گرفت! دیگ نمیتونم بغضمو کنترل کنم!)
×اینم آبمیو.... اه چیزی شده؟
+هقق اینجا همون شهربازیه ک چند بار با ته اومدیم! توی خود همین مغازه ته برام بستنی گرفت! کل اینجا منو یاد ته میندازه!
×(رفت سمت ماشین) میریم یه جای دیگه!
با حرفم کلی عصبیش کرده بودم! دیگ به جایی جز جلو نگاه نمیکرد!
+هان!کجا میریم؟
×کافه!
+امم ممنونم!(آروم خودمو بهش نزدیک کردم و دستشو گرفتم!)
جلوی یه کافه ایستاد!
تاخواستیم بریم داخل!
داشتم پشت سرش میرفتم که متوجه فرد آشنایی شدم!
ته!
- ۱۸.۱k
- ۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط