خوناشامجذابمن
#خوناشام_جذاب_من🍷🫴🏻
#پارت6
«ویو یوری»
باورم نمیشهه
یعنی منم خوناشام بودم ٠؟
نفهمیدم چطور فقط یه لحظه احساس کردم صدا های سرشو میشنوم.
همینجوری که برگامون ریخته بود
یکی قفل درو باز کردو گفت:
^بیاید بیرون ارباب کارتون داره
ناچار مجبور شدیم بلند بشیم و دنبالش مثل جوجه اردک زشت راه بریم
به در یکی از اتاقا که رسیدیم پسره در زد و گفت:
^ارباب اوردمشون
صدای بمی بلند شد و گفت:
: بیارشون اینجا
^چشم
با تعجب زل زدم به اربابشون
برگامممم
فکر میکردم اربابشون یه پیرمرد زشت
اما نه! این خیلییی کراشه
«ویو یونا»
با باز شدن در پسره مارو انداخت داخل اتاق و رفت
اربابشون که اسمش تهیونگ بود با صدای بم گفت:
: چرا وارد قلمروی من شدید هر انسانی وارد اینجا بشه حکمش مرگه
و بعدش پوزخندی زدو مکث کرد:
: اما چون دخترای نترسی بودین، میتونم تخفیف بدم بهتون، مثلا شکنجتون کنم، یا خدمتکار باشین، انتخاب با خودتونه
ات که دیگه خیلی کفری شده بود پوزخندی زد خیلی آروم و خونسرد صداشو صاف کردو یهو جیغ فرا بنفشی زد که هممون کر شدیم:
+احمقققققققققققققق
جون ابهتوو!
همینطور که دستامو رو گوشم گرفته بودم سعی کردم آرومش کنم •
بعد 2 دقیقه هنوز گوشم سوت میکشید
تهیونگ دوباره خیلی خونسرد گفت:
: از الان خدمتکارای قصر منین. اگه خطایی ازتون سر بزنه یا بخواید فرار کنید من میدونمو شما
ات زبونشو در اوردو ادای تهیونگو گفت:
+اگه خطایی اژ شما شر بزنه من میدونمو شمااا
ولی بعدش مکث کردو گفت:
+میخوای مثلا چه غلطی بکنی
هوفففف اخر سر این زبون ات سرشو به باد میده
: مرگ
#پارت6
«ویو یوری»
باورم نمیشهه
یعنی منم خوناشام بودم ٠؟
نفهمیدم چطور فقط یه لحظه احساس کردم صدا های سرشو میشنوم.
همینجوری که برگامون ریخته بود
یکی قفل درو باز کردو گفت:
^بیاید بیرون ارباب کارتون داره
ناچار مجبور شدیم بلند بشیم و دنبالش مثل جوجه اردک زشت راه بریم
به در یکی از اتاقا که رسیدیم پسره در زد و گفت:
^ارباب اوردمشون
صدای بمی بلند شد و گفت:
: بیارشون اینجا
^چشم
با تعجب زل زدم به اربابشون
برگامممم
فکر میکردم اربابشون یه پیرمرد زشت
اما نه! این خیلییی کراشه
«ویو یونا»
با باز شدن در پسره مارو انداخت داخل اتاق و رفت
اربابشون که اسمش تهیونگ بود با صدای بم گفت:
: چرا وارد قلمروی من شدید هر انسانی وارد اینجا بشه حکمش مرگه
و بعدش پوزخندی زدو مکث کرد:
: اما چون دخترای نترسی بودین، میتونم تخفیف بدم بهتون، مثلا شکنجتون کنم، یا خدمتکار باشین، انتخاب با خودتونه
ات که دیگه خیلی کفری شده بود پوزخندی زد خیلی آروم و خونسرد صداشو صاف کردو یهو جیغ فرا بنفشی زد که هممون کر شدیم:
+احمقققققققققققققق
جون ابهتوو!
همینطور که دستامو رو گوشم گرفته بودم سعی کردم آرومش کنم •
بعد 2 دقیقه هنوز گوشم سوت میکشید
تهیونگ دوباره خیلی خونسرد گفت:
: از الان خدمتکارای قصر منین. اگه خطایی ازتون سر بزنه یا بخواید فرار کنید من میدونمو شما
ات زبونشو در اوردو ادای تهیونگو گفت:
+اگه خطایی اژ شما شر بزنه من میدونمو شمااا
ولی بعدش مکث کردو گفت:
+میخوای مثلا چه غلطی بکنی
هوفففف اخر سر این زبون ات سرشو به باد میده
: مرگ
- ۲.۴k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط