پارت
#پارت257
یک هفته از روزی که مهرنوش و عاطفه به خانه فرشید و روزبه رفته بودند میگذشت....
صبح روز سه شنبه بود.... عاطفه با صدای زنگ گوشی اش از خواب پرید...
نگاهی به صفحه گوشی انداخت.... شماره ناشناس بود.... یک لحظه از ذهنش گذشت که شاید پدرش باشد.... با صدای خواب آلود گفت:
_الو؟
_سلام عاطفه خانوم....
اما بر خلاف تصورش صدای یک زن در گوشش پیچید...
عاطفه:ببخشید شما؟؟!!!
_مهم نیس فقط زنگ زدم بگم حد خودتو بدون و به فرشید نزدیک نشو.... اون از اولم مال من بود.... ببینم دفعه دیگه دور فرشید میپلکی من میدونم و تو....
لب باز کرد که جوابش را بدهد اما تماس قطع شده بود...
با شک به دیوار رو به رویش زل زده بود...
چه کسی میتوانست باشد؟
نمیدانست معنی حرفایش چیست؟
با خودش مرور کرد:
"اون از اولم مال من بود..."
یاد حرف های فرشید افتاد ، شب اخر شمال و لب ساحل!
او از بودن کسی در زندگی اش سربسته گفته بود.
ضربان قلبش بالا رفت!
حسابی ترسیده بود و افکار گوناگونی از ذهنش میگذشت....
سریع قفل گوشی اش را باز کرد و شماره مهری را گرفت....
مهری:ها عاطی چته؟!! سر صبی وقت گیر آوردیا....!!!
عاطفه:سلام خواب بودی؟؟!!! ببخشید مزاحمت شدم....
مهری از لحن مضطرب عاطفه پی به ترسش برد.
مهری:چی شده؟! چرا صدات میلرزه؟؟!! خوبی؟؟؟!
عاطفه:نه مهری اصلا خوب نیستم....
مهری:چی شده عزیزم؟؟؟!!!
عاطفه:مهری تو که میدونی چقد دوسش دارم... پس چرا میخوان ازم بگیرنش؟؟!
مهری:چی میگی عاطفه؟؟؟!!! درست حرف بزن بفهمم چی میگی؟؟؟!!!
عاطفه:صبح گوشیم زنگ خورد... شماره نا شناس بود.... فکر کردم بابامه.... جواب دادم ولی یه زن بود... گفت حد خودتو بدون.... فرشید مال منه... گفت اگه بری سمتش من میدونم و تو.... مهری من میترسم....
مهری:عاطفه!!!! مگه به کسی چیزی گفته بودی؟؟؟!!!
عاطفه:نه بخدا حتی به مامانمم نگفتم فقط تو میدونی....
مهری:پس حتما یکی بوده که میدونسته فرشیدو دوس داری خواسته سر به سرت بزاره....غصه نخور عزیز من آدم مریض زیاده... حالا برو بخواب به هیچی ام فکر نکن...
عاطفه:مطمئنی مهری؟؟؟!!!
مهری:آره بابا از این آدما زیاد پیدا میشه بخواب بزار منم بخوابم....
عاطفه:باشه بخواب ببخشید که بیدارت کردم...
مهری:نه بابا این چه حرفیه خوب بخوابی...
عاطفه:مرسی توام....
.......
یک هفته از روزی که مهرنوش و عاطفه به خانه فرشید و روزبه رفته بودند میگذشت....
صبح روز سه شنبه بود.... عاطفه با صدای زنگ گوشی اش از خواب پرید...
نگاهی به صفحه گوشی انداخت.... شماره ناشناس بود.... یک لحظه از ذهنش گذشت که شاید پدرش باشد.... با صدای خواب آلود گفت:
_الو؟
_سلام عاطفه خانوم....
اما بر خلاف تصورش صدای یک زن در گوشش پیچید...
عاطفه:ببخشید شما؟؟!!!
_مهم نیس فقط زنگ زدم بگم حد خودتو بدون و به فرشید نزدیک نشو.... اون از اولم مال من بود.... ببینم دفعه دیگه دور فرشید میپلکی من میدونم و تو....
لب باز کرد که جوابش را بدهد اما تماس قطع شده بود...
با شک به دیوار رو به رویش زل زده بود...
چه کسی میتوانست باشد؟
نمیدانست معنی حرفایش چیست؟
با خودش مرور کرد:
"اون از اولم مال من بود..."
یاد حرف های فرشید افتاد ، شب اخر شمال و لب ساحل!
او از بودن کسی در زندگی اش سربسته گفته بود.
ضربان قلبش بالا رفت!
حسابی ترسیده بود و افکار گوناگونی از ذهنش میگذشت....
سریع قفل گوشی اش را باز کرد و شماره مهری را گرفت....
مهری:ها عاطی چته؟!! سر صبی وقت گیر آوردیا....!!!
عاطفه:سلام خواب بودی؟؟!!! ببخشید مزاحمت شدم....
مهری از لحن مضطرب عاطفه پی به ترسش برد.
مهری:چی شده؟! چرا صدات میلرزه؟؟!! خوبی؟؟؟!
عاطفه:نه مهری اصلا خوب نیستم....
مهری:چی شده عزیزم؟؟؟!!!
عاطفه:مهری تو که میدونی چقد دوسش دارم... پس چرا میخوان ازم بگیرنش؟؟!
مهری:چی میگی عاطفه؟؟؟!!! درست حرف بزن بفهمم چی میگی؟؟؟!!!
عاطفه:صبح گوشیم زنگ خورد... شماره نا شناس بود.... فکر کردم بابامه.... جواب دادم ولی یه زن بود... گفت حد خودتو بدون.... فرشید مال منه... گفت اگه بری سمتش من میدونم و تو.... مهری من میترسم....
مهری:عاطفه!!!! مگه به کسی چیزی گفته بودی؟؟؟!!!
عاطفه:نه بخدا حتی به مامانمم نگفتم فقط تو میدونی....
مهری:پس حتما یکی بوده که میدونسته فرشیدو دوس داری خواسته سر به سرت بزاره....غصه نخور عزیز من آدم مریض زیاده... حالا برو بخواب به هیچی ام فکر نکن...
عاطفه:مطمئنی مهری؟؟؟!!!
مهری:آره بابا از این آدما زیاد پیدا میشه بخواب بزار منم بخوابم....
عاطفه:باشه بخواب ببخشید که بیدارت کردم...
مهری:نه بابا این چه حرفیه خوب بخوابی...
عاطفه:مرسی توام....
.......
- ۲.۵k
- ۱۰ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط