شهر دل را با تو تابان می کنم قدری بمان

شهر دل را با تو تابان می کنم قدری بمان
با غزل همواره طوفان می کنم قدری بمان

در هوایت پرزنان هستم، همیشه در پی ات
گر روی این دیده گریان می کنم قدری بمان

من عقابی خسته ام، طاقت ندارم بیش از این
خستگی را از تو پنهان می کنم قدری بمان

شور باریدن ندارد ابر چشمانم ولی
گر روی نادیده باران می کنم قدری بمان

لب فروبستی که من بی تاب لبهایت شوم؟!
من لبت را شاد و خندان می کنم قدری بمان
دیدگاه ها (۴)

این شعر را برای تو می گویم در یک غروب تشنهٔ تابستان در نیمه ...

دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوستنیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوس...

اگر جای مروت نیست با دنیا مدارا کنبه جای دلخوری از تُنگ بیرو...

عقل بیهوده سر طرح معما داردبازی عشق مگر شاید و اما دارد؟با ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط