فرار من
۷۳
خلاصه اون ها دوتا بودن و من بدبخت هم یکی.!
بردنم توی اتاق جنا نشوندنم جلو آیینه جنا که رفت سراغ لوازمش چشماش گرد شد و گفت
جنا.... وا! اینا چه زود تمام شدن !
خوبه هفته پیش خریدمشوناااااا!
فقط جلو خودم رو گرفته بودم که یه وقت نترکم از خنده.
بدبخت نمیدونست همش صرف انتقام از جنگکوک شده که!!!! خخخخ
خلاصش کنم واستون. جفتشون افتاده بودن روی من مگه ول میکردن ؟؟
کتی جون تند تند موهام رو فر میکرد
جنا هم داشت خودش رو میکشت که بگم لباسم چه رنگیه با آرایشم ستش کنه
من هم که خوب حرصش دادم قشنگ اشکش رو در آوردم گفتم آبیه .
کتی جون هم فقط میخندید و میگفت
کتی جون..... منکه میدونم تو امشب حوری میشی . دیگه کی دخترای دیگه رو نگاه میکنه آخه؟؟؟
منم در ظاهر لبخند محو ی می زدم ولی در باطن کیلو کیلو قند توی دلم آب میشد .
بازم خوبه قیافم خوب بود .
کار موهام که تموم شد جفتشون جلوم ایستادنو همچین خیره شدن بهم تا سلول های درونم رو دیدن!!!
جنا نیشش باز شد تا بنا گوشش شیطون گفت
جنا.....چه بهت میاد یوری! سعی کن زیاد توی تیر و رس نگاه جنگکوک نباشی .
بعد هم خودشون میخندیدن من فقط نگاهشون میکردم .
کی اینا شفا پیدا میکنن خدا میدونه
جنا کیف سلاخی..نه..نه ببخشید لوازم نقاشی!! نه بازم اشتباه شد
لوازم آرایششو آورد.
پام رو کوبیدم زمین بد اخلاق گفتم
یوری....وای نه. الان که زوده جنا.
اخم کرد به زور صورتمو گرفت بالا
جنا.... غر نزن دختر! ساعت ۹ مهمونی شروع میشه . الان ۷:۳۶
یوری.... اوووووو! کو تا ۹ ؟
بازم چشم غره رفت و گفت
جنا.....اوسگل. گفتم ۹ شروع میشه. ولی مهمونا از ۸:۰۰, ۸:۳۸ میان کتی جون رو ببین!
دیگه سعی کردم خفه شم جنا هم شروع کرد
از آرایشاش خوشم میومد.
خیلی محو و ساده بود . واسه همین دیگه از نزدم سرش....
دیگه گردنم داشت خشک میشد که صورتمو عقب کشیدم و ناله کردم
یوری..... بابا بسه. به شدم که......
خندید و گفت:
جنا.... باشه عروسک . بیا این رژ لبه رو بزنم برات برو .
با تعجب به رژ توی دستش و صورت شیطونش نگاه کردم و خواستم بکشمش به فحش که تند گفت
جنا..... اههههه. لوسی نشو دیگه . یکم میزنم برات . میخواهم زور دخترا در بیاد که جنگکوک چه جیگری گیرش اومده .
خندم گرفت. بچه خر میکرد.
خلاصه اون ها دوتا بودن و من بدبخت هم یکی.!
بردنم توی اتاق جنا نشوندنم جلو آیینه جنا که رفت سراغ لوازمش چشماش گرد شد و گفت
جنا.... وا! اینا چه زود تمام شدن !
خوبه هفته پیش خریدمشوناااااا!
فقط جلو خودم رو گرفته بودم که یه وقت نترکم از خنده.
بدبخت نمیدونست همش صرف انتقام از جنگکوک شده که!!!! خخخخ
خلاصش کنم واستون. جفتشون افتاده بودن روی من مگه ول میکردن ؟؟
کتی جون تند تند موهام رو فر میکرد
جنا هم داشت خودش رو میکشت که بگم لباسم چه رنگیه با آرایشم ستش کنه
من هم که خوب حرصش دادم قشنگ اشکش رو در آوردم گفتم آبیه .
کتی جون هم فقط میخندید و میگفت
کتی جون..... منکه میدونم تو امشب حوری میشی . دیگه کی دخترای دیگه رو نگاه میکنه آخه؟؟؟
منم در ظاهر لبخند محو ی می زدم ولی در باطن کیلو کیلو قند توی دلم آب میشد .
بازم خوبه قیافم خوب بود .
کار موهام که تموم شد جفتشون جلوم ایستادنو همچین خیره شدن بهم تا سلول های درونم رو دیدن!!!
جنا نیشش باز شد تا بنا گوشش شیطون گفت
جنا.....چه بهت میاد یوری! سعی کن زیاد توی تیر و رس نگاه جنگکوک نباشی .
بعد هم خودشون میخندیدن من فقط نگاهشون میکردم .
کی اینا شفا پیدا میکنن خدا میدونه
جنا کیف سلاخی..نه..نه ببخشید لوازم نقاشی!! نه بازم اشتباه شد
لوازم آرایششو آورد.
پام رو کوبیدم زمین بد اخلاق گفتم
یوری....وای نه. الان که زوده جنا.
اخم کرد به زور صورتمو گرفت بالا
جنا.... غر نزن دختر! ساعت ۹ مهمونی شروع میشه . الان ۷:۳۶
یوری.... اوووووو! کو تا ۹ ؟
بازم چشم غره رفت و گفت
جنا.....اوسگل. گفتم ۹ شروع میشه. ولی مهمونا از ۸:۰۰, ۸:۳۸ میان کتی جون رو ببین!
دیگه سعی کردم خفه شم جنا هم شروع کرد
از آرایشاش خوشم میومد.
خیلی محو و ساده بود . واسه همین دیگه از نزدم سرش....
دیگه گردنم داشت خشک میشد که صورتمو عقب کشیدم و ناله کردم
یوری..... بابا بسه. به شدم که......
خندید و گفت:
جنا.... باشه عروسک . بیا این رژ لبه رو بزنم برات برو .
با تعجب به رژ توی دستش و صورت شیطونش نگاه کردم و خواستم بکشمش به فحش که تند گفت
جنا..... اههههه. لوسی نشو دیگه . یکم میزنم برات . میخواهم زور دخترا در بیاد که جنگکوک چه جیگری گیرش اومده .
خندم گرفت. بچه خر میکرد.
- ۱۳.۸k
- ۰۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط