آپدیت ویورس نامجونی با نامه ای به مناسب سالگرد دبیو
💌آپدیت ویورس نامجونی با نامه ای به مناسب سالگرد دبیو 💜
🐨: سلام به همه
تولدت مبارک.
بیتیاس
بالاخره ۱۳ ژوئن دوباره از راه رسید.
اینکه دوباره شده ۱۳ ژوئن…
راستش پارسالِ ۱۳ ژوئن واقعاً آسون نبود،
ولی حالا واقعاً ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ رسیده.
راستش رو بگم، من بیشتر از شما منتظرش بودم.
منتظر بودم، و منتظر بودم، و باز هم منتظر موندم. واقعاً.
۱۲مین سالگرد… دوازده ساله شدیم!
انگار این گروه، برادرزادهای توی مالتیورس منه.
خوشحالم که خوب رشد کرد و بزرگ شد.
حرف پدر و مادرت رو گوش کن – اه نه، فقط یکم گوش کن!
امشب، ذهنم پر از این حرفهای بیربط شده.
امروز تولد برادر کوچیکم هم هست.
وقتم رو با خانواده گذروندم،
و قبل از حموم رفتن، با مداد نوکشکسته،
دارم این نوشتهی عجیب رو مینویسم.
واقعاً فکر نمیکردم همچین روزی بیاد…
ㅠㅠ..
وقتی به گذشته نگاه میکنم،
همهچی همیشه دور و غیرواقعی به نظر میرسه.
هر آلبوم، هر پروژه، هر کامبک…
چطور اصلاً جرئت میکردم کاری به اسم “خلق کردن” انجام بدم
و با اعتمادبهنفس خودم رو معرفی کنم؟
میگفتیم این عشقه،
میگفتیم این ما هستیم،
ولی حالا که یک سال و نیم استراحت داشتم، انگار دیگه هیچی یادم نمیاد.
حتی الان هم، هنوز مسیر مشخصی نمیبینم.
فقط هر بار تلاشم رو میکنم که پیداش کنم.
کتابی هست به اسم “آزمایش دقیق عشق” که خیلی دوستش دارم.
دقیقاً دوست داشته شدن، و دقیقاً دوست داشتن…
این کاریه که غیرممکن به نظر میرسه،
اما همیشه دلم میخواست بتونم انجامش بدم.
اینکه عشق من چقدر دقیق به شما میرسه
رو شاید دقیقاً خودم هم ندونم.
ولی منم میخوام عشقتون رو بهدرستی دریافت کنم :)
فکر کنم همیشه توی تفسیر کردن و هماهنگ شدن زندگی کردم.
میخوام یکبار دیگه، هرچند ندونم کجا، قدم بذارم و برم.
نمیدونم واقعاً چه تعداد آدم، از کجاها، الان کنار من هستن،
اما هنوز هم دلم میخواد با هم، با حس و حال قشنگ، راه بریم.
میایین باهام؟
یکبار دیگه با شهامت، ازتون میخوام.
روزهای پر از خستگی، شبهای پر از بیخوابی،
آدمهایی که نمیفهمم، فکرهایی که تمومی ندارن…
از میان همهی این جنگلهای درهم،
میخوام دوباره مثل «هاکلبری فین» برم دنبال ماجراجویی.
اگه کنارم باشین، خیلی خوشحال میشم.
جلوی هر دوراهی گیجکنندهای که توی زندگیم دیدم،
به لطف شما دوام آوردم، و به لطف شما، با وجود سختیها، جلو رفتم.
۱۲ ساله شدیم. زمان خیلی زیادیه.
ممنونم. واقعاً ممنونم.
🐨: سلام به همه
تولدت مبارک.
بیتیاس
بالاخره ۱۳ ژوئن دوباره از راه رسید.
اینکه دوباره شده ۱۳ ژوئن…
راستش پارسالِ ۱۳ ژوئن واقعاً آسون نبود،
ولی حالا واقعاً ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ رسیده.
راستش رو بگم، من بیشتر از شما منتظرش بودم.
منتظر بودم، و منتظر بودم، و باز هم منتظر موندم. واقعاً.
۱۲مین سالگرد… دوازده ساله شدیم!
انگار این گروه، برادرزادهای توی مالتیورس منه.
خوشحالم که خوب رشد کرد و بزرگ شد.
حرف پدر و مادرت رو گوش کن – اه نه، فقط یکم گوش کن!
امشب، ذهنم پر از این حرفهای بیربط شده.
امروز تولد برادر کوچیکم هم هست.
وقتم رو با خانواده گذروندم،
و قبل از حموم رفتن، با مداد نوکشکسته،
دارم این نوشتهی عجیب رو مینویسم.
واقعاً فکر نمیکردم همچین روزی بیاد…
ㅠㅠ..
وقتی به گذشته نگاه میکنم،
همهچی همیشه دور و غیرواقعی به نظر میرسه.
هر آلبوم، هر پروژه، هر کامبک…
چطور اصلاً جرئت میکردم کاری به اسم “خلق کردن” انجام بدم
و با اعتمادبهنفس خودم رو معرفی کنم؟
میگفتیم این عشقه،
میگفتیم این ما هستیم،
ولی حالا که یک سال و نیم استراحت داشتم، انگار دیگه هیچی یادم نمیاد.
حتی الان هم، هنوز مسیر مشخصی نمیبینم.
فقط هر بار تلاشم رو میکنم که پیداش کنم.
کتابی هست به اسم “آزمایش دقیق عشق” که خیلی دوستش دارم.
دقیقاً دوست داشته شدن، و دقیقاً دوست داشتن…
این کاریه که غیرممکن به نظر میرسه،
اما همیشه دلم میخواست بتونم انجامش بدم.
اینکه عشق من چقدر دقیق به شما میرسه
رو شاید دقیقاً خودم هم ندونم.
ولی منم میخوام عشقتون رو بهدرستی دریافت کنم :)
فکر کنم همیشه توی تفسیر کردن و هماهنگ شدن زندگی کردم.
میخوام یکبار دیگه، هرچند ندونم کجا، قدم بذارم و برم.
نمیدونم واقعاً چه تعداد آدم، از کجاها، الان کنار من هستن،
اما هنوز هم دلم میخواد با هم، با حس و حال قشنگ، راه بریم.
میایین باهام؟
یکبار دیگه با شهامت، ازتون میخوام.
روزهای پر از خستگی، شبهای پر از بیخوابی،
آدمهایی که نمیفهمم، فکرهایی که تمومی ندارن…
از میان همهی این جنگلهای درهم،
میخوام دوباره مثل «هاکلبری فین» برم دنبال ماجراجویی.
اگه کنارم باشین، خیلی خوشحال میشم.
جلوی هر دوراهی گیجکنندهای که توی زندگیم دیدم،
به لطف شما دوام آوردم، و به لطف شما، با وجود سختیها، جلو رفتم.
۱۲ ساله شدیم. زمان خیلی زیادیه.
ممنونم. واقعاً ممنونم.
- ۱.۱k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط