فیک درخواستی وقتی عضو هشتمی و خواهربزرگترشی ویه عضو دیگه
فیک درخواستی وقتی عضو هشتمی و خواهربزرگترشی ویه عضو دیگه به گروه میاد ...🖤🥀
جونهوک. جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
نمیدونم چی شد که تمام اتفاق هایی که برای من و جونکوک و خانوادم افتاد بود دوباره این یک فیلم از جلوی چشمام رد شدو سیاهی ...🖤
پرش به ۶سالگی و ۳ سالگی کوک
( توی ماشین بودیم قرار بود . بریم خونه ی عمه گوهارا که ماشین بهمون زد و ماشین ما چپ کرد . من جونکوک رو محکم بغل کردم . شیشه های ماشین توی شیکمم و قلبم ...🥲 دستم رو گذاشتم روی نبض مامان و بابا دیگه زنده نبودن .درست مثل قلب من ...💔 چشمام اشکی بود تار میدیدم همه جارو یه نگاه به جونکوک کردم . بیهوش بود. و سیاهی . ) ویو کوک
ماشینمون چپ کرد . وقتی بهوش اومدم . نونا بیهوش بود . شروع کردم .به گریه کردن مطمئن بودم . مامان بابا رفتن. ولی نونا قول داده بود . پس میمونه پیشم . شروع کردم بلند بلند گریه کردن . که در ماشین بعد از چند دقیقه باز شدو اون عمو ووک بود . جونکوک. عمو نونام😭
ووک. هیسسسس اون زنده اس . 🥲( بغض)
( بردنشون بیمارستان و مامان باباشون مردن )
مراسم خاکسپاری
جونهوک بدون حرف زدن و غذا خورن و آب خوردن .
چند ساعت بعد
جونهوک . نشسته بودم . که پسری دستاش رو روی شونم گذاشت .
برگشتم .
پسر . ناراحت نباش میگذره
پسر . هرچقدر میخوای توی بغلم گریه کن ( رفتی بغلش و گریه کردی )
جونهوک . نمیدونم چرا خیلی توی بغلش حس خیلی خوبی داشتم .
منتظر پارت بعد باشید 🖤🥀
جونهوک. جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
نمیدونم چی شد که تمام اتفاق هایی که برای من و جونکوک و خانوادم افتاد بود دوباره این یک فیلم از جلوی چشمام رد شدو سیاهی ...🖤
پرش به ۶سالگی و ۳ سالگی کوک
( توی ماشین بودیم قرار بود . بریم خونه ی عمه گوهارا که ماشین بهمون زد و ماشین ما چپ کرد . من جونکوک رو محکم بغل کردم . شیشه های ماشین توی شیکمم و قلبم ...🥲 دستم رو گذاشتم روی نبض مامان و بابا دیگه زنده نبودن .درست مثل قلب من ...💔 چشمام اشکی بود تار میدیدم همه جارو یه نگاه به جونکوک کردم . بیهوش بود. و سیاهی . ) ویو کوک
ماشینمون چپ کرد . وقتی بهوش اومدم . نونا بیهوش بود . شروع کردم .به گریه کردن مطمئن بودم . مامان بابا رفتن. ولی نونا قول داده بود . پس میمونه پیشم . شروع کردم بلند بلند گریه کردن . که در ماشین بعد از چند دقیقه باز شدو اون عمو ووک بود . جونکوک. عمو نونام😭
ووک. هیسسسس اون زنده اس . 🥲( بغض)
( بردنشون بیمارستان و مامان باباشون مردن )
مراسم خاکسپاری
جونهوک بدون حرف زدن و غذا خورن و آب خوردن .
چند ساعت بعد
جونهوک . نشسته بودم . که پسری دستاش رو روی شونم گذاشت .
برگشتم .
پسر . ناراحت نباش میگذره
پسر . هرچقدر میخوای توی بغلم گریه کن ( رفتی بغلش و گریه کردی )
جونهوک . نمیدونم چرا خیلی توی بغلش حس خیلی خوبی داشتم .
منتظر پارت بعد باشید 🖤🥀
- ۹۲
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط