اربابجذابمن

#ارباب.جذاب.من🌸♥️
#part_22
#دیانا
رفتم سمت کمد که یهو از پنجره ای که به بالکن ربط داشت سایه آدمی رو دیدم با ترس رفتم پنجره رو باز کردم که مردی سیاه پوش از بالکن پرید پایین جیغی زدم
که ارباب ارسلان با هول بیدار شد و گفت:چیه چی شده
با صدایی که ترس توش موج میزد و گفتم:ارب..اب یه سایه مردی رو دی..دم اون..جا تو با..لکن بود
ارسلان:آروم باش برو آب بخور بغل نیز هس تا من برم ببینم چیزی هست یا نه
رفتم یه لیوان آب ریختم خوردم ارباب از اومد تو و گفت:چیزی بیرون نیست که
دیانا: اما من من خودم دیدم قدش هم بلند بود
ارسلان:اشکال نداره فردا دوربین هارو چک میکنم الان آروم باش بیا بخواب
چشم آرومی گفتم
پشت کمد لباسام رو برداشتم رفتم تو حمام عوض شون کردم و اومدم بیرون ارباب با گوشیش کار میکرد اولین روزی بود که دیگه خونه مون نمیخوابم بغض کرده بودم
دیانا:ارباب من کجا بخوابم؟

#ادامه.دارد
#رمان.واقعیت.ندارد.
دیدگاه ها (۰)

اینم ۳ تا پارت دیگه خدمت شما😀

#ارباب.جذاب.من.🕊 ♥️#part_24#دیانا با نوری که تو چشمام خورد ب...

#ارباب.جذاب.من🌸♥️#pqrt_21باهم از پله ها بالا رفتیم و رستا رف...

#ارباب.جذاب.من🌸♥️#part_20#دیانا خانم بزرگ و خاله ارباب که از...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت ۶۶ ارسلان: بخدا چیزی نیست پنبه رو آغشته به...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط