روزی بهلول به شهر بصره رفت و چون در آن شهر آشنایی نداشت
روزی بهلول به شهر بصره رفت و چون در آن شهر آشنایی نداشت اتاقی اجاره نمود .
ولی آن اتاق از بس کهنه ساز و مخروبه بود به کمترین باد یا بارانی تیرهایش صدا می کرد .
بهلول پیش صاحبخانه رفته و گفت : اتاقی که به من دادی بی اندازه خطرناک است. زیرا به محض وزش مختصر بادی صدا از سقف و دیوارش شنیده می شود .
صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت : عیبی ندارد …
البته میدانید که تمام موجودات به موقع حمد و تسبیح خدای را می گویند و …
این صدای تسبیح و حمد خدای است.
بهلول گفت: صحیح است ، ولی چون تسبیح و تجلیل موجودات نهایتا به سجده منجر می شود ، من از ترس سجده خواستم زودتر فکری بنمایم .
ولی آن اتاق از بس کهنه ساز و مخروبه بود به کمترین باد یا بارانی تیرهایش صدا می کرد .
بهلول پیش صاحبخانه رفته و گفت : اتاقی که به من دادی بی اندازه خطرناک است. زیرا به محض وزش مختصر بادی صدا از سقف و دیوارش شنیده می شود .
صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت : عیبی ندارد …
البته میدانید که تمام موجودات به موقع حمد و تسبیح خدای را می گویند و …
این صدای تسبیح و حمد خدای است.
بهلول گفت: صحیح است ، ولی چون تسبیح و تجلیل موجودات نهایتا به سجده منجر می شود ، من از ترس سجده خواستم زودتر فکری بنمایم .
- ۵۱۳
- ۰۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط