آغوشاستاد

#آغوش_استاد🌙
#پارت56

از کافه زد بیرون افتادم رو صندلی وسرم وبین دستام گرفتم وزمزمه کردم:

_لعنت به تو پناه...داری چیکارمیکنی؟

حرفای رضا همش توسرم بود؛

"_من میخوام باهاش ازدواج کنم...توچرا عصبانی میشی؟"

واقعاچرا...من چرا باید بخوام جلوی رضا رو بگیرم به من چه ربطی داره رفیقم باکی ازدواج میکنه...

باگیجی سرم و از رو فرمون برداشتم وبه روبه رو خیره شدم...اونقدر خورده بودم مست بودم

ودقیق چیزی نمی فهمیدم از ماشین پیاده شدم و تکیه دادم به بدنه ماشین ودزگیر وزدم ورفتم سمت اسانسور و منتظر شدم بیاد پایین داشتم می افتادم که دستم وبه دیوار بند کردم.


خواستم برم سمت واحدم که پشیمون شدم ورفتم سمت واحد پناه ودر ومحکم کوبیدم بعداز پنج دقیقه در باز شد وپناه خواب آلود با تعجب نگاهم کردوگفت...😢

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۰)

#آغوش_استاد🌙#پارت_57_استاد حالتون خوبه؟_تو چیکار کردی که رفی...

#اغوش_استاد🌙#پارت_58دستم و بردم سمت صورتش ودوطرف صورتش وبین ...

#اغوش_استاد🌙#پارت55_ت...توچی...گفتی؟_چرا تعجب کردی؟_چی میگی ...

#اغوش_استاد🌙#پارت51_میشنوم_راستش پناه بخاطر پدر ومادرش حالش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط