جوان که بودم

«جوان که بودم ،
می‌خواستم دنیا را عوض کنم ...
نشد ،
دنیا مرا عوض کرد ،
پیر و پفیوز و مچاله شده‌ام ...
یک روزی به عشق آفتاب از خواب بیدار می‌شدم ،
و روشنایی را که می‌دیدم روحم سبز می‌شد ...
حالا دلم نمی‌خواهد از خوب بیدار شوم ...
روحم خواب آلود و خسته است ..‌.
مثل اینکه نمی‌تواند سر پا بایستد
بیمار بستری است
بگذاریم بخوابد ...»

#شاهرخ_مسکوب
#روزها_در_راه
دیدگاه ها (۴)

جانِ جهان! دوش کجا بوده‌ای؟نی غلطم، در دل ما بوده‌ای‌دوش ز ه...

آیندگان

آقای آلبر کامو میگه رنج تنهاست ...و بعد حرفش رو کامل می کنه ...

باید شعری بنویسم که سخت باشدتا بیایی کمکم که تنهایی از پسش ب...

اوایی از گذشته بخش اول:  خاطرات زندگی با یک دکتر روانی. 001 ...

...بیا باهم فرار کنیم...پارت 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط