برده part
﴿ برده ﴾۵۱ part
| ▷ ●━━─── ♫ 𝒍𝒐𝒗𝒆 ◁ ❚❚ ▷ | صبح روز بعد
این یک صبح غمگین بود از آن صبحهایی که
نه اشک دارند نه فریاد؛ فقط سنگینی و اونا بردهی زندگی بودن
با قلبی که هنوز بلد بودن دوست بدارن
اما دیگر بلد نبودن امیدوار باشن
باز هم ماندن،
چون رفتن جرأتی میخواست که مدتهاست در اونا مُرده بود ...
جیمین با مادر در حیاط قشنگ و سرسبز عمارت نشسته درحال نوشیدن قهوه بودن نایون مثله همیشه درحال کار کردن روی ذهنش پسرش بود
و میخواست اون رو تحت کنترل خودش در بیاره
اما جیمین چی به حرف اون گوش میداد یا نه ؟
هویون توی درب سالن نشسته درحال بستن بند پوتین های دخترانه اش بود
از دور به اونا نگاه میکرد و اخمی روی پیشونیش بود
از نایون متنفر بود زیر لب غرید : بری زیر خاک پیر زن
از روی زمین بلند شد و آستین های بافت مشکی اش را تا زد با شلوار پاره
و تنگش خیلی خفن و پسرانه بود
همینکه حضور جونگ کوک را کنار خودش حس کرد تند سمتش چرخید
عصبی زل زد بهش : هی تو بکشمت چرا یه سول رو انقدر ناراحت کردی داغون شده بهتره بری از دلش در بیاری
جونگ کوک که خودش هم توی همین فکر بود با لبخند گفت : باشه خانم خفنه میرم ازش عذر خواهی میکنم اگه فرمانده راه منو سد نکنن
هویون کنار رفت و جونگ کوک با لبخند از سالن خارج شد
هویون هم با اخم به دیوار تکیه داد و به جیمین خیره شد : دارم واست پارک جیمین میکشمت
لحظه ای با دیدن آری که از کنارش رد شد خبیثانه خندید و محکم یکی زد پست کلش زیر لبی خندید و گفت : یکم شیطونی بد نیست
آری با اخم سمتش چرخید و غر غر کرد : یااا چیکار کردی دختره احمق
هویون خبیث گفت : مگس بود
آری درحین صدا زدن مادرش دوباره چرخید به سالن و هویون موند با خنده شیطانی
| ▷ ●━━─── ♫ 𝒍𝒐𝒗𝒆 ◁ ❚❚ ▷ | صبح روز بعد
این یک صبح غمگین بود از آن صبحهایی که
نه اشک دارند نه فریاد؛ فقط سنگینی و اونا بردهی زندگی بودن
با قلبی که هنوز بلد بودن دوست بدارن
اما دیگر بلد نبودن امیدوار باشن
باز هم ماندن،
چون رفتن جرأتی میخواست که مدتهاست در اونا مُرده بود ...
جیمین با مادر در حیاط قشنگ و سرسبز عمارت نشسته درحال نوشیدن قهوه بودن نایون مثله همیشه درحال کار کردن روی ذهنش پسرش بود
و میخواست اون رو تحت کنترل خودش در بیاره
اما جیمین چی به حرف اون گوش میداد یا نه ؟
هویون توی درب سالن نشسته درحال بستن بند پوتین های دخترانه اش بود
از دور به اونا نگاه میکرد و اخمی روی پیشونیش بود
از نایون متنفر بود زیر لب غرید : بری زیر خاک پیر زن
از روی زمین بلند شد و آستین های بافت مشکی اش را تا زد با شلوار پاره
و تنگش خیلی خفن و پسرانه بود
همینکه حضور جونگ کوک را کنار خودش حس کرد تند سمتش چرخید
عصبی زل زد بهش : هی تو بکشمت چرا یه سول رو انقدر ناراحت کردی داغون شده بهتره بری از دلش در بیاری
جونگ کوک که خودش هم توی همین فکر بود با لبخند گفت : باشه خانم خفنه میرم ازش عذر خواهی میکنم اگه فرمانده راه منو سد نکنن
هویون کنار رفت و جونگ کوک با لبخند از سالن خارج شد
هویون هم با اخم به دیوار تکیه داد و به جیمین خیره شد : دارم واست پارک جیمین میکشمت
لحظه ای با دیدن آری که از کنارش رد شد خبیثانه خندید و محکم یکی زد پست کلش زیر لبی خندید و گفت : یکم شیطونی بد نیست
آری با اخم سمتش چرخید و غر غر کرد : یااا چیکار کردی دختره احمق
هویون خبیث گفت : مگس بود
آری درحین صدا زدن مادرش دوباره چرخید به سالن و هویون موند با خنده شیطانی
- ۷۸۳
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط