پرنسسمن
#پرنسس_من🤍🥂
#part_100
پسر قوی ای بود... میدونستم داره کلی درد میکشه اما چیزی نمیگفت
- اسمت چیه؟
+ جیهون... کیم جیهون
- الان بهتری؟
- اوهوم!
- میتونی داستانتو کامل بهم بگی؟... قول میدم به کسی نگم و کمکت میکنم...
+ من... من... من میترسم!
- نترس... پای قولم میمونم!
[ فلش بک به زمان جیهون ]
صبح ساعت 6/30 باید از خواب بیدار میشدیم... اسمش پرورشگاه بود ولی واسه ما مثل جهنم بود... به محض اینکه بیدار میشدیم باید با بچه ها عروسک درست میکردیم یا حموم و جاهای دیگه رو میشستیم که هروز تقسیم میشد... کسی حق نداشت از دستورات سر پیچی کنه یا از اینجا بیرون بره... وقتی کسی کار نمیکرد اونو میبردن تو اتاق و به شدت کتکش میزدن... تا حدی که دیگه توان راه رفتن نداشته باشه...
ترس و وحشت بچها رو به وضوح میشد حس کرد...
ولی خب ما دیگه عادت کرده بودیم...
ساعت 7/30 شب بود و در باز شد... یه پسری که همسن خودمون بود رو پرت کردن تو و درو بستن... تازه اومده بود و حسابی شوکه شده بود و هق هق اشک میریخت...
رفتم پیشش نشستم...
- چیشده؟
+ دلم واسه مامانم تنگ شده..
- فعلا که مرده!
+ اون نمرده!... تو پارک گمش کردم!
- گم نشدی! ولت کرده!
از نگاه گیجش معلوم بود نمیدونه..
- اون تورو نمیخواسته... از قصد اینکارو کرده!
#part_100
پسر قوی ای بود... میدونستم داره کلی درد میکشه اما چیزی نمیگفت
- اسمت چیه؟
+ جیهون... کیم جیهون
- الان بهتری؟
- اوهوم!
- میتونی داستانتو کامل بهم بگی؟... قول میدم به کسی نگم و کمکت میکنم...
+ من... من... من میترسم!
- نترس... پای قولم میمونم!
[ فلش بک به زمان جیهون ]
صبح ساعت 6/30 باید از خواب بیدار میشدیم... اسمش پرورشگاه بود ولی واسه ما مثل جهنم بود... به محض اینکه بیدار میشدیم باید با بچه ها عروسک درست میکردیم یا حموم و جاهای دیگه رو میشستیم که هروز تقسیم میشد... کسی حق نداشت از دستورات سر پیچی کنه یا از اینجا بیرون بره... وقتی کسی کار نمیکرد اونو میبردن تو اتاق و به شدت کتکش میزدن... تا حدی که دیگه توان راه رفتن نداشته باشه...
ترس و وحشت بچها رو به وضوح میشد حس کرد...
ولی خب ما دیگه عادت کرده بودیم...
ساعت 7/30 شب بود و در باز شد... یه پسری که همسن خودمون بود رو پرت کردن تو و درو بستن... تازه اومده بود و حسابی شوکه شده بود و هق هق اشک میریخت...
رفتم پیشش نشستم...
- چیشده؟
+ دلم واسه مامانم تنگ شده..
- فعلا که مرده!
+ اون نمرده!... تو پارک گمش کردم!
- گم نشدی! ولت کرده!
از نگاه گیجش معلوم بود نمیدونه..
- اون تورو نمیخواسته... از قصد اینکارو کرده!
- ۲.۸k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط