P

P.2

جونگ‌کوک رفت سمت یخچال، درشو باز کرد... هیچی نبود. حتی یه تخم‌مرغ هم نمونده بود.

– «نه... نه نه نه... ما تو بحران غذایی هستیم!»

ا.ت گفت:
– «بیا نصف کنیم...»

– «نصف کنیم؟ عزیزم این ماکارونیه نه تخت پادشاهی!»

بعد بشقاب رو برداشت و عقب رفت، دستش مثل شمشیر بالا بود.

ا.ت هم کفگیر به دست، مثل ملخ پرید سمتش.

– «برش‌دارم که یه قاشق دیگه بزنم، یا زندگیمو از دست میدم، مهم نیست!»

– «پاتو بذاری جلوتر، همین الآن درخواست مهاجرت به یه آپارتمان دیگه میدم!»

در همین حین، پنیر روی ماکارونی به آرومی سرد شد...
دیدگاه ها (۱)

P.3 بعد از ۱۵ دقیقه دعوای بی‌صدا با قاشق و چنگال به‌عنوان سل...

P.1صبح یه روز تعطیل بود. ا.ت با ذوق از خواب پرید چون شب قبل ...

p.1همه‌چی از یه شب آروم شروع شد...جونگ‌کوک با عشق تمام داشت ...

p.3بعد از تهدید خفیف جونگ‌کوک برای سوار شدن به ترن هوایی، ا....

پارت ۸ فیک مرز خون و عشق

پارت ۷ فیک مرز خون و عشق

#درخواستی#تکپارتیوقتی هردتون آیدلین و باهم قرار میزارین........

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط