P
P.2
جونگکوک رفت سمت یخچال، درشو باز کرد... هیچی نبود. حتی یه تخممرغ هم نمونده بود.
– «نه... نه نه نه... ما تو بحران غذایی هستیم!»
ا.ت گفت:
– «بیا نصف کنیم...»
– «نصف کنیم؟ عزیزم این ماکارونیه نه تخت پادشاهی!»
بعد بشقاب رو برداشت و عقب رفت، دستش مثل شمشیر بالا بود.
ا.ت هم کفگیر به دست، مثل ملخ پرید سمتش.
– «برشدارم که یه قاشق دیگه بزنم، یا زندگیمو از دست میدم، مهم نیست!»
– «پاتو بذاری جلوتر، همین الآن درخواست مهاجرت به یه آپارتمان دیگه میدم!»
در همین حین، پنیر روی ماکارونی به آرومی سرد شد...
جونگکوک رفت سمت یخچال، درشو باز کرد... هیچی نبود. حتی یه تخممرغ هم نمونده بود.
– «نه... نه نه نه... ما تو بحران غذایی هستیم!»
ا.ت گفت:
– «بیا نصف کنیم...»
– «نصف کنیم؟ عزیزم این ماکارونیه نه تخت پادشاهی!»
بعد بشقاب رو برداشت و عقب رفت، دستش مثل شمشیر بالا بود.
ا.ت هم کفگیر به دست، مثل ملخ پرید سمتش.
– «برشدارم که یه قاشق دیگه بزنم، یا زندگیمو از دست میدم، مهم نیست!»
– «پاتو بذاری جلوتر، همین الآن درخواست مهاجرت به یه آپارتمان دیگه میدم!»
در همین حین، پنیر روی ماکارونی به آرومی سرد شد...
- ۳۸.۶k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط