آن یار که عهد دوستداری بشکست

آن یار که عهد دوستداری بِشکست
میرفت و مَنَش گرفته دامن در دست
می‌ گفت دگر باره به خواب‌م بینی
پنداشت که بعد ازاو مرا خوابی هست

#شعر #شعر_کوتاه #عشق
#ابوسعید_ابوالخیر
دیدگاه ها (۰)

تا نیست نگردی، ره هَستَت ندهنداین مرتبه با همتِ پَستَت ند...

ای مُفتیِِ شهر ، ز تو پُرکارتریمبااین‌ همه مستی، از تو هُشیا...

#خیامقومی متفکرند اندر ره دینقومی به گمان فتاده در راه یقی...

بازآ

صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو یا دل از ماندن تو سیر شود بع...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط