چندشاتی جونگکوک طولانی
چندشاتی جونگکوک طولانی
part 1
-ولی پدر.. چند بار بگمازش خوشمنمیاد
-جونگکوک.. باید ازدواج کنید..
-میگمنمیخوام..
-کوک.. به من ربطی نداره، باید ازدواج کنید، در ضمنامروز ساعت ۶ میری کافه ، با ات وارد رابطه میشی
کوک عصبی تر شد..
پدرش از خونه بیرون رفت....
ساعت ۵ بود...
جونگکوک عصبی بلند شد و به حموم رفت، یه دوش ۵ مینی گرفت..
یه دست کت و شلوار پوشید وساعت شیک و لوکسش رو بست،
سوار ماشین شد و به سمت محل قرار رفت
خونه پدر و مادر ات...
-پدر شوخیتگرفته؟ تو مثلا منو دوست داری؟ من نمیخوامباجونگکوک ازواج کنم
-ات.. عزیزم باید باهاش ازدواج کنی..
-من نمیخوام..
- گیر نده.. امروز ساعت ۶ غروب قرار دارید، داخل کافه.. یه لباس خوب بپوش
-ولی پدر...
-همین که گفتم
ات با ناراحتی و عصبانیت به سمت اتاقش رفت
۱۵ مین دوش گرفت
موهاش رو خشک کرد و اتو کشید..
یه آرایش کوتاه کرد و یه لباس زیبا پوشید...
اصلانمیخواست بره..
با بی میلی سوار ماشین اش شد و به سمت کافه حرکت کرد
part 1
-ولی پدر.. چند بار بگمازش خوشمنمیاد
-جونگکوک.. باید ازدواج کنید..
-میگمنمیخوام..
-کوک.. به من ربطی نداره، باید ازدواج کنید، در ضمنامروز ساعت ۶ میری کافه ، با ات وارد رابطه میشی
کوک عصبی تر شد..
پدرش از خونه بیرون رفت....
ساعت ۵ بود...
جونگکوک عصبی بلند شد و به حموم رفت، یه دوش ۵ مینی گرفت..
یه دست کت و شلوار پوشید وساعت شیک و لوکسش رو بست،
سوار ماشین شد و به سمت محل قرار رفت
خونه پدر و مادر ات...
-پدر شوخیتگرفته؟ تو مثلا منو دوست داری؟ من نمیخوامباجونگکوک ازواج کنم
-ات.. عزیزم باید باهاش ازدواج کنی..
-من نمیخوام..
- گیر نده.. امروز ساعت ۶ غروب قرار دارید، داخل کافه.. یه لباس خوب بپوش
-ولی پدر...
-همین که گفتم
ات با ناراحتی و عصبانیت به سمت اتاقش رفت
۱۵ مین دوش گرفت
موهاش رو خشک کرد و اتو کشید..
یه آرایش کوتاه کرد و یه لباس زیبا پوشید...
اصلانمیخواست بره..
با بی میلی سوار ماشین اش شد و به سمت کافه حرکت کرد
- ۲۷.۹k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط