p

p...62

یوشوشین..پس چرا داری به من میگی حالا
وانگ..چون تو قابله اعتمادی
یوشوشین..ممنون
وانگ..راستش میخاستم یچیزیو بهت بگم
اگه از جنگ جون سالم به در بردم حاضری با من ازدواج کنی من با پدرم دراین مورد حرف زدم اونم موافقه

یوشوشین..اگه قول بدی سالم برگردی قبول میکنم

وانگ پیشونی یوشوشین بوسید و گفت
وانگ..قول میدم سالم برگردم حالا یه اومید برای برگشتنم دارم فعلا من باید برم

یوشوشین..مراقبه خودت باش
وانگ تا جاییکه میرفت به یوشوشین نگا میکرد یوشوشین هم همینطور

ماموریت وانگ از همه مخفی بود حتا مردم مالی شان
چوجینگی برای دیدن پادشاه اواندل به قصر بزرگ رفت

پادشاه اواندل.. اووو خاهر زاده عزیزم

چوجینگی.. از ادب امپراطور براتون از تهه دل خوشبختی و عمر طولانی و با عظمتی آرزو میکنم

پادشاه اواندل ..بلند شو دخترم تو همیشه با احترام و خوب با من برخورد میکنی اینقد با احترام لازم نیست راحت باش

چوجینگی.. من چطور میتونم با شما راحت حرف بزنم شما بزرگتر من و امپراطور این سرزمین هستید
.
پادشاه اواندل..تو خیلی با فکری حرف زدن با تو باعث آرامش من میشه

چوجینگی..باعث افتخاره راستی پسر دایی کجاست چطور میتونم ببینمشون

پادشاه اواندل ..اون برای ماموریت رفته به یه جایی زود برمی‌برمیگرده چی شد گفتی برای دیدن من اومدی زود یاد پسر دایی افتادی

چوجینگی.. چطور میتونم شمارو گول بزنم معلومه برای دیدن شما اومدم اما میخواستم یه سر به پسر دایی بزنم

پادشاه اواندل.. میدونم امان از دست شما جوونا خب برو عزیزم استراحت کن تو اتاقت
چوجینگی.. نه اگه امکانش هست میخوام پیش شما شام بخورم خیلی دلم واستون تنگ شده

پادشاه اواندل..باشه باشه همین جا بمون منم دلم برات تنگ شده بود

بعد شام چوجینگی رفت بیرون و با خودش گفت پیرمرد خرفت فقط وایستا به محض ازدواج با ییبو تورو به دار وصل میکنم

چن ژه یوان به همرای ارتش شیلارو رسید به دینگ یوشی

دینگ یوشی..فک نمیکرم بیایی
چن ژیوان..من همیشه روحرفم هستم
خب نقشتون چیه

دینگ یوشی..لئوو برای کمک به مالی شان و سلیب اتش نامه فرستاده
چن ژیوان..خب قبله اینکه به کمکشون بیان باید بهشون حمله کنیم
دینگ یوشی..اگه الانم حمله کنیم شکست میخوریم چون اونا اماده حملمون هستن
من نقشه دیگه ای دارم

چن ژیوان..خب چه نقشه ای
دینگ یوشی نقشه اصلیو به چن ژیوان گفت
و چن ژیوان قبول کرد چون نقشه خوبی بود

دینگ یوشی..میتونی بری به چادرت و استراحت بکنی
چن ژیوان رفت و دینگ یوشی گفت
دینگ یوشی..حالا وقته عملی کردنه نقشه اصلیه
دیدگاه ها (۰)

p...63ییبو تو مسافر خانه بود برای دیدن اوضاع یا اینکه ببینه ...

p...64لیژان..مگه نباید الان تو جنگ باشیدینگ یوشی..اره ولی تو...

p...61بعد وانگ اومد تا قضیه غار حل کنه با دیدن نگهبانان اومد...

p....60پادشاه اواندل در حال قدم زدن تو حیات قصر بودسرباز..سر...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط