واقعیت

واقعیتــــ ...

نه پاهایِ رفته ی تو بود ...

نه دلِ شکسته ی من ...

واقعیت خستگیِ دل بود ...

از تکرارِ دلتنگی هایِ مدامـــ ...

از گفتنِ دوستت دارم هایِ بی پاسخ ...

از اینکه هرکه آمد و گفت ...

خوب است ؟

لبخند زدم و گفتم خوب ...

سلامــــ دارد ...

اما آنها چه خبر داشتند ...

از بی خبریِ من حتی ؟

گوش هایم هم خسته بود ...

از شنیدنِ بهانه هایِ تکراری ...

از دروغـــــــ هایِ تلخی که ....

برایِ خودم شکر چاشنیش می کردم ...

بلکه هضمـــ شود کمی ...

نه جانم !!!

واقعیت این نیستــــ که تو رفته ای ...

واقعیت این است که من تو را ...

با تمامِ روزهایِ آمده و نیامده ...

کنارِ بی راهه ی آدمکهایِ تکراریـــــ ...

جا گذاشته ام ...

به امیدِ یافتنِـــــ . .

خنده ای از جنسِ حقیقت ...
دیدگاه ها (۲۴)

تـا می توانی نـیـــا ...مـن و خیـابـان و ابــرهـا ...تصـمیــ...

نبــــودنـــتـــــــــــ ...هـشدار طــوفــان ویرانگَـریست .....

عاقلانه کنارگذاشتمت ...اما هر بار که ...مژه ای می افتد ...رو...

دَر دَفتر هَمیشه نوِ خاطراتِ مَن ...چیزی برای اینکه بخوانم ....

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

منو ببخش کوچولو …بعد از یک حموم دلنشین ، به همراه فنجونی قهو...

My angel ( part 18 ) _ میدونم .. میدونم که چقدر کارم پست و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط