قسمت دوم قسمت دوممامان و بابا تو حال بودنآرمین هم ظاهرا

قسمت دوم قسمت دوم:مامان و بابا تو حال بودن،آرمین هم ظاهرا تو اتاقش خواب بود،هرچی سروصدا کردیم بیدار نشد،که آخر بلند شدم و رفتم تو اتاقش،سرش رو تو پتو فرو کرده بود و خروپف می‌کرد،به دور و بر نگاه کردم،یه بالشت کنار اتاق پرت شده بود،برشداشتم و رفتم سمت تختی که آرمین روش خواب بود،از شانس خوبم چرخید و طاق باز خوابید،بالشت رو گذاشتم رو‌صورتش و یه ذره فشار دادم،چند دقیقه وایسادم تا اینکه شروع کرد به دست و‌پا زدن و بیدار شد،چشم های سبز رنگش پف کرده بود،یکم نگام کرد تا تونست محیطش رو تشخیص بده،هینی که از جاش پامی شد گفت:می کشمت آرمان... عقلانیش این بود که فرار کنم،ولی دست به سینه وایسادم و‌نگاش کردم،اونم که دید هیچ‌عکس العملی از خودم نشون نمی دم،و از طرفی زورش بهم نمی رسید سرش رو‌تکون داد و رفت سمت دستشویی،آرمین یکم چاق شده،باید مجبورش کنم بره باشگاه...
خلاصه آرمین هم اومد تو‌جمعمون و داشتیم فیلم می دیدیم که مامان درحالی که ظرف میوه دستش بود وارد پذیرایی شد،با خنده و ابرویی بالا پریده رو به آتوسا گفتم:مبارکه! آرمین پقی زد زیر خنده،بابا هم که داشت سعی میکرد نخنده گفت:این دفعه کیه خانوم؟ مامان با تعحب گفت:چی کیه؟ گفتم:خواستگار دیگه! آتوسا با تعجب به مامان نگاه می کرد و‌معلوم بود منتظره ببینه کیه! مامان گفت:وا!چه حرفا میزنین شما! آرمین:مادر من،هروقت واس آتوسا خواستگار میاد تو اینجوری وارد پذیرایی می شی و قبلش خودتو سرگرم میوه شستن نشون میدی که فکر کنی بحثو چجوری شروع کنی... مامان یه چشم غره بهمون رفت و رو به بابا گفت:مهرانو که میشناسی،رفیق آرمان،می خواد بیاد خواستگاری آتوسا... حرفش تموم نشده بود که آتوسا به سرفه کردن افتاد...
دیدگاه ها (۱)

تصادف شیرین قسمت سوم:بامشت محکم می کوبیدم تو‌کمرش که یهو گفت...

رمان تصادف شیرین قسمت چهارم:وارد باشگاه شدم و بعداز کارت زدن...

رمان قشنگیه پیشنهاد میکنم بخونیدشرمان تصادف شیرین قسمت اول:د...

آخه از هرچیزی میشه گذشت از تو هم گذشت؟؟؟؟؟؟؟...؟؟؟؟

P4🍯//بعد از غذا&بابا-جانم؟&میشه بریم پیش مامان-چرا نمیشه بری...

پارت ۱۸نامی. عزیزم برو بخواب که فردا زود بیدار شی باشه؟ چشم ...

چندپارتی☆ درخواستی>>>p.2اومد پیش من و با صدای آروم گفت:«ماما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط