درخواستی

{درخواستی}

[ گرد باد عشق ]
♡پارت ۹ "آخر" ♡


ات روی تخت کنار جونگ کوک و خوابش برد که‌ یه دفعه با حس گشیده شدن دستی روی موهاش از خواب بیدار شد و بالای سرشو نگاه کرد و

+ج.جونگ کوک *بغض*
–*خنده*
+جونگ کوک خیلی ترسیدم *گریه*
–*هنوزم میخنده*
+ازت بدم میادددد..خیلی ترسوندیم عوضی...ههههه*گریه*(شرمنده ببخشید😓)

که با قرار گرفتن ل--بای کوکی روی ل--باش ساکت شد کوکی چشماشو بسته بود و با ولع ات رو می--بوسید ات هم مثل برق گرفته ها خشکش زده بود

ویو ات

یا خدا این چرا داره منو می--بوسه تا همین چند ساعت پیش بهم نگاه هم نمی‌کرد وای قلبم داره از سی--نم میزنه بیرون چرا اینقدر تند میزنه وای خدایا کمک کن الانه قلبم وایسه

کوکی از ل--باید ات دل کند ازش جداشد با دیدن ات که چشماش داره از حدقه میزنه بیرون و مثل برق گرفته ها بهش خیره شده زد زیر خنده و ات رو محکم بغل کرد

+ج.جونگ کوک چیکار میکنی
–دوست دارم
+چ.چی
–اندازه تمام دنیا دوست دارم
+.......
–چرا هیچی نمیگی
+ه.ها..چ.چی.بگم
–اینکه توهم دوسم داری
+ها
–میدونم دوسم داری اگه دوسم نداشتی الان اینجا نبودی
+ازت بدم میاد
–چرا
+چون زود تر نگفتی دوسم داری
–خب اون موقع تو دوسم نداشتی
+من دوست داشتم..دارم و تاعبد عاشقت خواهم موند
–چی..خو پس چرا باهام اونجوری رفتار میکردی
+چون فکر میکردم دوسم نداری
–ای کله پوک من که از همون اول گفته بودم دوست دارم
+نخیر نگفتی
–گفتم
+نگفتی*یکم بلند و با اخم*
–باشه باشه اصلا تو راست میگی
+معلومه راست میگم * کوکی رو محکم تر بغل کرد*
–ای..آاخخخ..ات پهلوم
+وایی..ببخشید*کیوت*
–اشکال نداره در عوض شب تلافی میکنم*خنده شیطانی*
+یااا
–به هر حال تو زنمی و این حقمه*درحالی که صورتش رو به صورت ات نزدیک میکرد*
+ببین جونگ کوک م.من ..قهر میکنما
–مطمئنم این قدر حال میکنی که خودت ازم میخوای تند تر شم*نیشخند*

ات پا شد از اتاق رفت بیرون

–یااا..ات کمکم کن بیا پایین
ات یواشکی یکم از سرشو از لای در آورد داخل
+قول میدی کاریم نداشته باشی
–نه
+پس نمیام
–یا..الان که من مریضم نمیتونم کاریت کنم
+راست میگی..باشه اومدم

(میدونم یکم ضایع که سه سوته خوب شد ولی به بزرگی خودتون ببخشین😅)
ات کمک کوکی کرد بلند شه و کوکی دوتا دستشو باز کرد
–زود باش
+چی
–کمک کن لباسمو عوض کنم
+ها......الان به بادیگاردت میگم بیاد کمکت
–ات
+بله
–یادت نره من شوهرتما..زود باش
+اما...
–زود باش دیگه
+ب.باشه

ات اول یکی یکی دکمه های پیرهن کوکی رو باز کرد تمام مدت کوکی ذوق داشت و میخندید
+به چی میخندی
–*سریع لبخندشو جمع کرد*هیچی
+*اخم*

و به کارش ادامه داد کمک کوکی کرد لباسشو عوض کرد و از اتاق رفتم بیرون (☆بادیگارد کوکی)

ادامه کامنت👇🏻
دیدگاه ها (۳۰)

های گایز فیک بعدی رو امشب بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ میزارم منتظر باش...

" My wild boy fired " Part : 1 ...

{درخواستی}[ گرد باد عشق ] ♡...

{درخواستی}[ گرد باد عشق ] ♡...

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

رمان عشق و نفرت پارت ۱۲خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونگ کوک سان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط