زینب با دیدن آنهمه پیکر شهید شوکه شد روحالله آخرین پیک

زینب با دیدن آن‌همه پیکر شهید شوکه شد. روح‌الله آخرین پیکر بود. از بالای سرش وارد شد. دید تمام موهایش سوخته‌ است. تندتند اشک‌هایش را پاک می‌کرد تا بتواند روح‌الله را خوب ببیند.

باورش نمی‌شد او همان روح‌اللهِ خودش باشد. دلش گرفت. صورتش را نزدیک صورتش برد و بریده‌بریده گفت:

خدایا... منم جز زیبایی... چیزی ندیدم. روح‌الله خیلی... خوشگل شدی. درسته من تو رو این‌جوری نفرستادم، انتظارم نداشتم این‌جوری برگردی، ولی خیلی خوشگل شدی. خدا شاهده اگر با یه تیر شهید می‌شدی، می‌گفتم حیف شدی. این‌همه تلاش، این‌همه زحمت، این‌همه سختی، با یه تیر از پا دراومدی؟ تو رو باید همین طوری شهید می‌کردن.

اشک‌هایش مدام می‌بارید. دستش را آرام کشید روی صورت روح‌الله، اما از شدت آتش انگار صورتش پخته شده بود. با این کار صدای مسئول معراج درآمد: «خانم، لطفاً بهش دست نزنید.»
با غمی سنگین که بر دلش بود، سرش را تکان داد و اشک‌هایش جاری شد. .

#دلتنگ_نباش
#شهید_روح_الله_قربانی #بریده_کتاب
دیدگاه ها (۰)

کتاب دلتنگ نباش؛ روح‌الله قربانی، جلد چهاردهم از مجموعه مداف...

کتاب دلتنگ نباش؛ روح‌الله قربانی، جلد چهاردهم از مجموعه مداف...

روح الله در ماه دوسه بار برای زینب بدون هیچ مناسبتی گل میخری...

مهم ترین نکته این کتاب هم اینه که شخصیت اصلی این داستان انسا...

⁶⁶چند روز بعدشب بود. جونگکوک به خانه ی پدر و مادرش رفته بودص...

چپتر ۶ _ انتخابماه ها نقشه ریخته بودند.کاغذها، فایل ها، اسنا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط