گفتم

گفتم:
مادربزرگ نمی‌خواهی بروی دکتر
چین و چروک دور لب‌هایت را برداری
کمی جوان شوی و زیباتر؟

خندید و گفت:
خدابیامرز پدربزرگت
مرا با همین اسناد و مدارک هم
سخت می‌شناسد
این‌ها رد بوسه‌های آن دورانند
ما به پای هم پیر نشدیم
که حسرت جوانی بخوریم

گفتم:
از کجا می فهمد، این لب همان لب است
و این غنچه همان غنچه؟

گفت باغبان هم نفهمد
گل که خوب می‌داند
در کدام باغچه روییده

#رسول_ادهمی
دیدگاه ها (۱)

به تو فکر کردن خود آسمونه ...*

«چهارشنبه سوری»از روی این آتش که بپرمده سال می گذرد از نبودن...

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست، نگفتم عزیزم ، این کار را نکن...

گنجشک به اولین قرارش نرسید لعنت به تفنگ بادی همسایه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط