رمان

#رمان
#عشق_مهربون_من
#part
*ویو جنا*
رئیس قبول کرد اومد پایین و رفتیم داخل خونمون کلید داشتم برا همین در رو باز کردم
رفتیم داخل که مامانم اومد

مامانم:سلام دختر قشنگم اومدی؟ولی امروز زود اومدی!چرا رنگت پریده خوبی؟

جنا:سلام مامانم اره خوبم چیزیم نیست

مامان:اون آقاهه کی هست؟

جنا:بله، ایشون رئیس من هستن آقای پارک

مامان:اووو سلام اقای پارک بفرمایید داخل

جیمین:سلام،ممنون

بعد از احوال پرسی رفتیم داخل و نشستیم مامانم هم برامون قهوه اورد

مامان:آقای پارک جنا خیلی تعریفتونو میکنه خیلی زیاد مرسی که اینقدر مهربونید

جیمین:نه خواهش میکنم

مامان:پسرم چیزی میل داشتی بگو برات بیارم

جنا:مامان الان به رئیس گفتی پسرم؟

جیمین:یاااا جنا گفتم راحت باش،خاله لطفا همینطور بهم بگو پسرم از گفتن آقای پارک خوشم نمیاد

مامان:اره بعدش جنا اونم مثل پسرمه چه فرقی میکنه

جنا:مامان میبینم زودی گرم گرفتی،منو یادت نره

جیمین و مامان:(خندهههه)

مامان:نه من دختر خوشکلمو یادم نمیره
جنا خانم برو از اتاقت برامون از اون خوراکی های خوشمزت بیار هموناییکه خیلی خوشمزن

جنا:باشه

رفتم تو اتاقم تا از اون خوراکی ها بیارم وارد اتاقم شدم که پام به میز خورد و افتادم و جیغی کشیدم

*ویو جیمین*
نشسته بودیم که صدای جنا اومد مامانش خاست بره ببینه چخبره که بهش گفتم من میرم
وارد اتاق شدم که دیدم رو زمین نشسته و پاشو گرفته

جیمین:چیشده؟

جنا:پام به میز گیر کرد و افتادم

جیمین:بیا کمکت کنم بلند بشی

جنا:نه نه من نمیتونم پام خیلی درد میکنه نمیخوام

جیمین:نمیخوای بلند بشی؟

جنا:چرا میخوام ولی...

نزاشتم حرفش تموم بشه براید استایل بغلش کردم و بلندش کردم اون چیزی نگفت فقط زل زده بود تو چشمام
گذاشتمش رو تخت

جنا:او مرسی(متعجب)

رفتم پماد رو از رو میز اوردم و به پاش زدم

جیمین:مواظب خودت باش مگه چکار مهمیه که پات رو به این روز انداختی از این به بعد بیشتر مواظب باش

جنا:اوم چشم،مرسی

بعد از اینکه پماد رو زدم باهاش خدافظی کردم و رفتم شرکت کارای شرکت رو انجام دادم و برگشتم خونه با پدرم شام خوردیم بعد خوابیدم

(پرش زمانه به فردا صبح،شرکت)
وارد شرکت شدم که یونا اومد:

یونا:سلام جیمین

جیمین:سلام یونا

یونا:امروز جنا نیومد

جیمین:اره من بهش ۳ روز مرخصی دادم چون مریض بود

یونا:اوکی

بعد از اتمام کارای شرکت ساعت ۱ ظهر شد رفتم خونه نهار خوردم و خیلی خوابم میومد پس ی چرتی زدم
بیدار شدم که دیدم ساعت ۵:00
من با شوگا ساعت ۶:00قرار داشتم(شوگا دوست صمیمی جیمینه)پس سریع بلند شدم و یک دوش ۱۰ مینی گرفتم لباسام رو پوشیدم و سویچ ماشین رو بردم و حرکت کردم
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
دیدگاه ها (۰)

#رمان#عشق_مهربون_من#part:۱۰*ویو جنا*کل امروز رو خواب بودم بع...

#رمان#عشق_مهربون_من #part:1۱*ویو جیمین*اره دیگ نشسته بودیم د...

#رمان#عشق_مهربون_من#part:8*ویو جیمین*جنا خیلی کیوت شده بود و...

خیلی ذوق کردم اینو دیدمخیلی ازتون ممنونم بابت این حمایت فوق ...

پارت هدیهپارت چهارم خدایی این کی بود؟اصلا ولش رفتم تو مامانم...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط