کاش چون پرتو خورشید بهار

کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
کاش در بزم فروزندهٔ تو
خندهٔ جام شرابی بودم
کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خندهٔ تو


#فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۱)

یاد آن پرتو سوزندهٔ عشقکه ز چشمت به دل من تابیدیاد آن بوسه ک...

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزدمرواریدی صید نخوا...

با درد بساز چون دوای تو منمدر کس منگر که آشنای تو منمگر کشته...

نه که از بوسه ی معشوق بترسم،هرگزاز گناهی که پشیمان نکند می ت...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.. دختری با موهای بلند مشکی و...

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط