چند پارتی
("چند پارتی")
اسم چند پارتی: ملودی های خاموش
کاپل: تهکوک
ژانر: عاشقانه ، غمگین* ولی فکر نکنم در اون حد عاشقانه باشه هااا گفته باشم*
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
{ ملودیهای خاموش }
**پارت اول: سکوت پیانو**
سالن کنسرت تاریک بود. فقط نور ضعیفی از لوستر کریستالی سقفی میتابید و گرد و غبار معلق در هوا را نشون میداد. پیانوی بزرگ مشکی در مرکز سالن میدرخشید، انگار منتظر بود تا دوباره زنده بشه. اما سکوت سنگینی بر فضا حکمفرما بود؛ سکوت مرگباری که از سالها پیش، لانهی خود را در دل تهیونگ ساخته بود.
تهیونگ، آهنگساز جوان و مشهوری که زمانی با ملودیهای دلنشینش قلبها را تسخیر میکرد، حالا به سایهای از خود سابقش تبدیل شده بود. یک تصادف وحشتناک شنوایی او را از بین برده بود و او را در دنیایی از سکوت محبوس کرده بود. پیانو، ابزار موردعلاقهاش، حالا فقط یادآور آنچه از دست داده بود، بود. انگشتانش روی کلیدهای سیاه و سفید میلغزیدند، اما هیچ صدایی به گوشش نمیرسید.
ناگهان صدای آرام و ملایمی او را از افکارش بیرون کشید. جونگکوک، خوانندهی جوان و بااستعدادی که تهیونگ همیشه او را تحسین میکرد، وارد سالن شد. لبخندی نرم روی لبانش نشسته بود، انگاری که میدونه تهیونگ در چه دنیای تاریکی به سر میبره.
جونگکوک آروم به سمت تهیونگ اومد و در کنارش نشست. دست او را گرفت و با لحنی ملایم گفت: "هنوز هم زیبا مینوازی، تهیونگ."
تهیونگ با صدای لرزان گفت: "صدایی نمیشنوم، جونگکوک. من… من تمام دنیایم را از دست دادهام."
جونگکوک سرش را تکان داد. چشمانش پر از همدردی و عشق بود. او میدانست که تهیونگ به کمک نیاز دارد، کمکی که فقط خود او میتوانست ارائه دهد.
"من همیشه کنار تو هستم، تهیونگ. صدای من را احساس کن. من همیشه برایت میخوانم." جونگکوک دست تهیونگ را محکمتر فشار داد و آرام آهنگ موردعلاقهی او را زمزمه کرد. صدای او مانند نوری در تاریکی سالن میدرخشید و به آرامی به دل تهیونگ نفوذ میکرد.
ادامه دارد....
اسم چند پارتی: ملودی های خاموش
کاپل: تهکوک
ژانر: عاشقانه ، غمگین* ولی فکر نکنم در اون حد عاشقانه باشه هااا گفته باشم*
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
{ ملودیهای خاموش }
**پارت اول: سکوت پیانو**
سالن کنسرت تاریک بود. فقط نور ضعیفی از لوستر کریستالی سقفی میتابید و گرد و غبار معلق در هوا را نشون میداد. پیانوی بزرگ مشکی در مرکز سالن میدرخشید، انگار منتظر بود تا دوباره زنده بشه. اما سکوت سنگینی بر فضا حکمفرما بود؛ سکوت مرگباری که از سالها پیش، لانهی خود را در دل تهیونگ ساخته بود.
تهیونگ، آهنگساز جوان و مشهوری که زمانی با ملودیهای دلنشینش قلبها را تسخیر میکرد، حالا به سایهای از خود سابقش تبدیل شده بود. یک تصادف وحشتناک شنوایی او را از بین برده بود و او را در دنیایی از سکوت محبوس کرده بود. پیانو، ابزار موردعلاقهاش، حالا فقط یادآور آنچه از دست داده بود، بود. انگشتانش روی کلیدهای سیاه و سفید میلغزیدند، اما هیچ صدایی به گوشش نمیرسید.
ناگهان صدای آرام و ملایمی او را از افکارش بیرون کشید. جونگکوک، خوانندهی جوان و بااستعدادی که تهیونگ همیشه او را تحسین میکرد، وارد سالن شد. لبخندی نرم روی لبانش نشسته بود، انگاری که میدونه تهیونگ در چه دنیای تاریکی به سر میبره.
جونگکوک آروم به سمت تهیونگ اومد و در کنارش نشست. دست او را گرفت و با لحنی ملایم گفت: "هنوز هم زیبا مینوازی، تهیونگ."
تهیونگ با صدای لرزان گفت: "صدایی نمیشنوم، جونگکوک. من… من تمام دنیایم را از دست دادهام."
جونگکوک سرش را تکان داد. چشمانش پر از همدردی و عشق بود. او میدانست که تهیونگ به کمک نیاز دارد، کمکی که فقط خود او میتوانست ارائه دهد.
"من همیشه کنار تو هستم، تهیونگ. صدای من را احساس کن. من همیشه برایت میخوانم." جونگکوک دست تهیونگ را محکمتر فشار داد و آرام آهنگ موردعلاقهی او را زمزمه کرد. صدای او مانند نوری در تاریکی سالن میدرخشید و به آرامی به دل تهیونگ نفوذ میکرد.
ادامه دارد....
- ۵.۴k
- ۰۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط