پدر ناتنی من

پدر ناتنی من....
part:³²
Doctor:تبریک میگم...به طرز خیلی عجیبی از کما دراومدن...انگار واقعا یه معجزه شده..‌
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:(اشک شوق)خیلی ممنونم...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:(اشک شوق)ممنونم دکتر...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:جیمین...اون زنده موند...اون تنهامون نزاشت...(اشک شوق)
هر دومون از خوشحالی اشک شوق میریختیم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:کی میتونیم...ملاقاتش کنیم...؟
Doctor:فکر کنم...یه ساعت دیگه به هوش میاد
جیمین رو بغل کردم...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:من به یونگی خبرشو میدم...
خوشحال بودم...خیلی...عشقم حالا از خواب پاشده بود...یونگی با ناراحتی که انگار خوشحالی هم توی قیافش دیده میشد اومد و بدون سلام میخواست بره داخل که...

𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:به نظرم نیای...چون اگه بیای...ممکنه حمله ی عصبی داشته باشه‌‌‌‌...
𝗬𝗼𝗼𝗻𝗴𝗶:باشه...
منو جیمین وارد اتاق شدیم...به جی یونگ تنفس مصنوعی نمیدادن...ولی جای سوزن و شلاق از روی بدنش پاک نشده بود‌‌‌...زخم چاقو روی گونش...دردناک بود...ولی الان خطر کامل رفع شده بود...کنارش نشستم و جیمین هم کنارم نشست...باورم نمیشد...جی یونگ کمکم داشت چشماشو باز میکرد...اشک ذوق توی چشم من و جیمین حلقه زد...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ج...ج...ون...گ...ک...و....ک....ج...یمی...ن....؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸,𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:جانم...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:م...من...کجام...؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:توی بیمارستانی...
دستای سردمو...به سمت دستای گرمش بردم...دستشو گرفتم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:خداروشکر خطر رفع شد....تو
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چج.‌‌..وری....پ...ی...دام....کرد....ین....؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:زیاد حرف نزن عروسکم...تو تازه از کما دراومدی‌‌‌...ولی...باشه...میگم...
فلش بک به ۱۰ روز پیش(اون روز):
(تهیونگ،در واقع میشه گفت هکر و مغز متفکر بند مافیاییشونه)
دیروز تهیونگ سعی کرد رد شماره ای که یونگی باهاش به جئون پیام میده رو پیدا کنه،هر چند قبلا هم اینکارو کرد ولی بی فایده بود.‌..تنها ادم توی بندمون که میدونی یونگی کجاست...اون یونا جند**///**ست...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:تهیونگ...فکر نکنم بتونی چیزی پیدا کن...
𝗧𝗮𝗲𝗵𝘆𝘂𝗻𝗴:پیداش کردم...بیرون از سئوله و دقیق ۴ ساعت تا اونجا راهه...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:چقد دوره...مهم نیست...کوک بریم...
𝗧𝗮𝗲𝗵𝘆𝘂𝗻𝗴:منم میام...حداقل رانندگیم خوبه...
و سه نفری به سمت اون مکان حرکت کردیم...رسیدیم به ی عمارت...و....
پایان فلش بک:
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:مم...نو...نم....
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:ما ازت ممنونیم...نمیدونی چقد نگرانت بودیم...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:اوهوم...راست میگه...حالا من میرم تا شما دوتا با هم حرف بزنید...
جیمین از اتاق بیرون رفت و فقط منو جی یونگ تو اتاق بودیم...جی یونگ با اینکه سرم تو دستش بود پاشد و نشست.‌‌..دست ازادشو روی صورتم قاب کرد‌‌‌...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:دلم...برات تنگ...شده بود‌‌‌...
دستمو گذاشتم رو دستش...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:من بیشتر پرنسسم...
میخواست ببوستم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:تازه از کما دراومدی...نه...
بدون توجه به حرفم اروم لبشو به لبام نزدیک میکرد...اروم لبشو گذاشت روی لبام...طاقتم تموم شده بود... ۱ ماه و چند روز از اخرین بوسمون میگذشت...بوسه رو عمیق تر کردم و روی جی یونگ خیمه زدم و میبوسیدمش...بعد از ۱۰ مین ولش کردم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:دلم برات تنگ شده بود پرنسسم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:م...منم...
از روش بلند شدم و روی صندلی کناریش نشستم که دکتر به همراه جیمین اومد داخل.....
پارت هدیست...
دیدگاه ها (۴۰)

پدر ناتنی من...part:³³دکتر شروع کرد.‌‌..به گفتن مشکلات و اسی...

امروز...روز تولد یک ستاره ی کیپاپ بود...امروز روز یکی از بهت...

پدر ناتنی من...part:³¹چشمام خونی شد و رفتم سمتش...𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:...

پدر ناتنی من...part:³⁰این یه حقیقته...رفتم تو اتاقم و روی تخ...

پدر ناتنی من...part:³⁵جونگکوک:صبح ک از خواب پاشدم قیافه ی مظ...

my month²پارت⁸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط