دردانهام چه میبری از من قرار را

دُردانه‌ام ! چه می‌بَری از من ؟ قرار را ؟
بنشین دمی ... که با تو ببینم بهار را

آه ای طلوعِ معجزه ! ای عشقِ بت‌شکن !
بشکن سکوت تلخ و بُتِ انتظار را ...

برگرد ؛ روزگار من از مرگ بدتر است
برگرد ؛ تا به خون بکشم روزگار را

ای عقل ! زیر بارِ خِرَد ، درد تا به کی ؟
یک بار بر زمین بزن این کوله‌بار را

محسن نظری
دیدگاه ها (۰)

چون تو طواف میکنی ، کعبه طواف میشودعشق بدون تو فقط ، نقطه ی ...

چون موج به پای ساحلت افتادمتا صخره شدی مقابلت افتادمبر عرشه ...

ما را از مرگ می ترسانند،انگار كه ما زنده ايم ...احمد شاملو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط