My fucking lifepart
My fucking life/part:13🍾
نامجون:مطمئنم با این حسی که به هم دارید میتونید یه رابطه ی عالی داشته باشید(لبخند میزنه و لایک نشون میدن)
جیمین:آمم...خوشبخت باشید
جین:پسرررممم بزرگ شدیییااا؟ولی بازم به اندازه...
شوگا:جینننن...آبرومون رفت...جئون ات...برات آرزوی خوشبختی میکنم کنار کوک کوچولو
جیهوپ:بزرگ شدی پسر...دختر تو خیلی خوبی...فرشته ای...امیدوارم همیشه خوشبخت باشید!!
ته:یعنی...همتون موافقت کردید؟مبارکههههه عروسیییییی
راوی:ته پا میشه و میرقصه و جین براش آهنگ میخونه و اعضا هم همراهی میکنن(کیییوتا😭)
دو ساعت بعد
ات:عاام کوک هنوز قضیه ی اصلی رو نگفتی راجب مامان و بابام
کوک:اوووه...راست میگی...عام...خب...
نامجون:چیزی شده؟
کوک:نامجون...راستش ما قراره برگردیم کره ولی...
جین:یااا بگو دیگه...ولی چی؟
کوک:ولی......
ته:ولی مامان و بابای ات نمیزارن که به اونجا بیاد
کوک:آره...همین که ته گفت
جیمین:خب اون وقت ته از کجا میدونه؟(لبخند شیطانیی)
ته:یه چیز خجالت آور پیش اومد و من وسط بچه دار شدنشون اومدم تو اتاق...(خجالت میکشه)
جیمین:ششششتتتتت واقعاا؟چطوریییی؟
کوک:نه خب ما خواب بودیم...
ته:ولی لخت!
کوک:خب که چی دوست دخترمه
ته:خودت داری میگی دوست دخترت
کوک:خب که چیییی
ته:زنت که نیست بخوای باهاش بخوابی
کوک:هی عوضیییی تو...
نامجون:بسه بسه لطفا بس کنییید چه خبرتونه؟!
ات:(با بغض و لبخندش که سعی میکنه قایمش کنه)خب من میرم اتاق دوباره بر میگردم
جین:ته این دخترو به گریه انداختی
کوک:نه تقصیر ته نیست...اون فقط نگرانه که رابطه ی ما خراب شه
جیهوپ:کوک بهتر نیست بری پیشش؟
جیمین:آره برو پیشش اون بهت نیاز داره
کوک:به نظر من فقط من نباید برم پیشش شما هم باید بیاید و بگید که دلواپس نباشه
اعضا:اکیهه
ات:(درحال لباس عوض کردن و در آوردن لباس)
اعضا:(در رو باز میکنن)
ات:اینجا چه غلطی میکنیییید(با جیغ)
اعضا:(پشماشون ریخته)
ات:گمشییییید بیرووون!!(با جیغ)
جین:وقتشه در رو ببندیم(در رو بست)
کوک:گریه نمیکرد
نامجون:خب ما الان لخت دوست دختر کوک رو دیدیم؟
جیمین:فک کنم
شوگا:...بیاید فراموشش کنیم
جیهوپ:فراموشش زیاد آسون نیست
کوک:یاااا چرا اون وقت؟
جیهوپ:خب...
کوک:دوست دخترمه هاااا
جیهوپ:کوک محض رضای خدا...من اینو نگفتم که
کوک:چرا منظورتو خوب فهمیدم
جیهوپ:بس کن لطفا
کوک:نمیخوام بس کنم که چییی؟
ات ویو:
از جلوی در اتاق صدای داد و بیداد کوک و جیهوپ رو شنیدم...در رو باز کردم دیدم دارن دعوا میکنن ولی خیلی حالم بد بود...میخواستم بهشون بگم بس کنید ولی...
ات:کوک(با صدای خیلی آروم)
ات:(افتاد زمین و با تمام وجودش گفت)کوکک
نامجون:مطمئنم با این حسی که به هم دارید میتونید یه رابطه ی عالی داشته باشید(لبخند میزنه و لایک نشون میدن)
جیمین:آمم...خوشبخت باشید
جین:پسرررممم بزرگ شدیییااا؟ولی بازم به اندازه...
شوگا:جینننن...آبرومون رفت...جئون ات...برات آرزوی خوشبختی میکنم کنار کوک کوچولو
جیهوپ:بزرگ شدی پسر...دختر تو خیلی خوبی...فرشته ای...امیدوارم همیشه خوشبخت باشید!!
ته:یعنی...همتون موافقت کردید؟مبارکههههه عروسیییییی
راوی:ته پا میشه و میرقصه و جین براش آهنگ میخونه و اعضا هم همراهی میکنن(کیییوتا😭)
دو ساعت بعد
ات:عاام کوک هنوز قضیه ی اصلی رو نگفتی راجب مامان و بابام
کوک:اوووه...راست میگی...عام...خب...
نامجون:چیزی شده؟
کوک:نامجون...راستش ما قراره برگردیم کره ولی...
جین:یااا بگو دیگه...ولی چی؟
کوک:ولی......
ته:ولی مامان و بابای ات نمیزارن که به اونجا بیاد
کوک:آره...همین که ته گفت
جیمین:خب اون وقت ته از کجا میدونه؟(لبخند شیطانیی)
ته:یه چیز خجالت آور پیش اومد و من وسط بچه دار شدنشون اومدم تو اتاق...(خجالت میکشه)
جیمین:ششششتتتتت واقعاا؟چطوریییی؟
کوک:نه خب ما خواب بودیم...
ته:ولی لخت!
کوک:خب که چی دوست دخترمه
ته:خودت داری میگی دوست دخترت
کوک:خب که چیییی
ته:زنت که نیست بخوای باهاش بخوابی
کوک:هی عوضیییی تو...
نامجون:بسه بسه لطفا بس کنییید چه خبرتونه؟!
ات:(با بغض و لبخندش که سعی میکنه قایمش کنه)خب من میرم اتاق دوباره بر میگردم
جین:ته این دخترو به گریه انداختی
کوک:نه تقصیر ته نیست...اون فقط نگرانه که رابطه ی ما خراب شه
جیهوپ:کوک بهتر نیست بری پیشش؟
جیمین:آره برو پیشش اون بهت نیاز داره
کوک:به نظر من فقط من نباید برم پیشش شما هم باید بیاید و بگید که دلواپس نباشه
اعضا:اکیهه
ات:(درحال لباس عوض کردن و در آوردن لباس)
اعضا:(در رو باز میکنن)
ات:اینجا چه غلطی میکنیییید(با جیغ)
اعضا:(پشماشون ریخته)
ات:گمشییییید بیرووون!!(با جیغ)
جین:وقتشه در رو ببندیم(در رو بست)
کوک:گریه نمیکرد
نامجون:خب ما الان لخت دوست دختر کوک رو دیدیم؟
جیمین:فک کنم
شوگا:...بیاید فراموشش کنیم
جیهوپ:فراموشش زیاد آسون نیست
کوک:یاااا چرا اون وقت؟
جیهوپ:خب...
کوک:دوست دخترمه هاااا
جیهوپ:کوک محض رضای خدا...من اینو نگفتم که
کوک:چرا منظورتو خوب فهمیدم
جیهوپ:بس کن لطفا
کوک:نمیخوام بس کنم که چییی؟
ات ویو:
از جلوی در اتاق صدای داد و بیداد کوک و جیهوپ رو شنیدم...در رو باز کردم دیدم دارن دعوا میکنن ولی خیلی حالم بد بود...میخواستم بهشون بگم بس کنید ولی...
ات:کوک(با صدای خیلی آروم)
ات:(افتاد زمین و با تمام وجودش گفت)کوکک
- ۲.۷k
- ۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط