ات بچه ها من خیلی خسته هستم برنامه ها رو بزارید برای بعد
ات: بچه ها من خیلی خسته هستم برنامه ها رو بزارید برای بعدن
لانا: وای آره، موافقم
یونا: اره من هم همین طور
ات: راننده من اومده میرسونم تون
لانا:وای راستی گفتم که مادر بزرگم و ودر بزرگم بعد سال ها پیدا شد
ات: واقعا خداروشکر
یونا: خوب خوشت بهشون میاد یا نه
لانا: آره خیلی مهربون هستن
فلش بک که لانا و یونا رفتن خونه و ات هم رسید به حیاط خونه
ویو ات: بعد چند مین راه رفتن رسیدم به در خونه و در زدم که آجوما در رو باز کرد
آجوما: سلام خانم خوش اومدید
ات: مرسی، بابام خونست؟
آجوما: بله هستن
ات: باشه من میر اتاقم کاری داری
آجوما: از کجا فهمیدید؟
ات: داخل چهرت ملومه
آجوما: تا یک ساعت دیگه عمو هاتون به همراه زن عمو و وارث هاشون میان(منظور از وارث بچه های عموش هست)
ات: مگه من عموی دیگه ای هم دارم
آجوما: بله دارید، بعد خانم پرتون گفت که برید اتاق کارشون کارتون دارن
ات: اکی
ویو ات
وای اصلا حوصله ندارم جه برسه بخام لباس مجلسی کوتاه و لبخند فیک بزنم اههههه(داخل دلش)
بعد رفتن از پله ها به بالا بعد چنتا اتاق رد شدن به در اتاق بابام رسید
*تق تق تق(صدای در زدن)
ب ات: بله بیا تو
ات: در رو باز میکنم
ب ات: او سلام دخترم اومدی
ات: آره(خسته)
بابا میشه روی این صندلی بشینم
ب ات: آره البته
ات: بابا جیزی میخواستی بگی؟
ب ات: آره پسر عموت و دختر عموت با زنعموت و عموت میخوان بیان
ات: آره میدونم بابا اون لباسه چیه
انگار یونیفرم
ب ات: آها دیدی یادم رفته بود لباس فرم دخترا عوض شده مجبور هستی این لباس رو برای مدرسه بپوشی چون یونیفرم ها بخاطر آموزش پرورش گفته بوده
ات: آها بعد یونیفرم پسرا؟
ب ات: اونا همون قبلی هستن
ات: بابا من میرم آماده شم داره دیر میشه
ب ات: باشه دخترم
ویو ات
از اتاق بابام اومدم بیرون و رفتم داخل اتاقم
واییییییییییییییییییی
خدا همینم کم بود اوففففف
رفتم لباسم رو در اوردم و رفتم حموم یه دوش ۲۰ مینی انجام دادم و حولم رو پوشیدم روتین پوستیم رو انجام دادم و اومدم بیرون مو ها مو خشک کردم و یه آرایش دارکی کردم و لباسم رو پوشیدم
مو هامو حالت دادم یه چند تا از طلا هام که عاشقشون هستم رو پوشیدم یه ست یاقوت قزمز بود یه عطر زدم که بوی پاسطیل میداد بهم جون میداد وقتی بوش میکردم
که دیدم صدای در میادفک کنم آجوماست
رفتم در رو باز کردم که دیدم آجوما میگه.......
آجوما: خانم مهمون ها اومدن
ات: الان میام پایین
آجوما: من پشت سر شما میام
ات: باشه
ویو ات
داشتم از پله ها میرفتم پایین که بقیه داشت باهم حرف میزدن که چشمشون به من خورد و صحبتشون قط شد و زل زده بودن به من من به پله آخری رسیدم که دیدم جیمین و شوگاه هستن همون دوست های جنکوک
من هم خودم رو زدم به اون راه که نمیشناسمشون
ادامه دارد الان براتون میزارم
لانا: وای آره، موافقم
یونا: اره من هم همین طور
ات: راننده من اومده میرسونم تون
لانا:وای راستی گفتم که مادر بزرگم و ودر بزرگم بعد سال ها پیدا شد
ات: واقعا خداروشکر
یونا: خوب خوشت بهشون میاد یا نه
لانا: آره خیلی مهربون هستن
فلش بک که لانا و یونا رفتن خونه و ات هم رسید به حیاط خونه
ویو ات: بعد چند مین راه رفتن رسیدم به در خونه و در زدم که آجوما در رو باز کرد
آجوما: سلام خانم خوش اومدید
ات: مرسی، بابام خونست؟
آجوما: بله هستن
ات: باشه من میر اتاقم کاری داری
آجوما: از کجا فهمیدید؟
ات: داخل چهرت ملومه
آجوما: تا یک ساعت دیگه عمو هاتون به همراه زن عمو و وارث هاشون میان(منظور از وارث بچه های عموش هست)
ات: مگه من عموی دیگه ای هم دارم
آجوما: بله دارید، بعد خانم پرتون گفت که برید اتاق کارشون کارتون دارن
ات: اکی
ویو ات
وای اصلا حوصله ندارم جه برسه بخام لباس مجلسی کوتاه و لبخند فیک بزنم اههههه(داخل دلش)
بعد رفتن از پله ها به بالا بعد چنتا اتاق رد شدن به در اتاق بابام رسید
*تق تق تق(صدای در زدن)
ب ات: بله بیا تو
ات: در رو باز میکنم
ب ات: او سلام دخترم اومدی
ات: آره(خسته)
بابا میشه روی این صندلی بشینم
ب ات: آره البته
ات: بابا جیزی میخواستی بگی؟
ب ات: آره پسر عموت و دختر عموت با زنعموت و عموت میخوان بیان
ات: آره میدونم بابا اون لباسه چیه
انگار یونیفرم
ب ات: آها دیدی یادم رفته بود لباس فرم دخترا عوض شده مجبور هستی این لباس رو برای مدرسه بپوشی چون یونیفرم ها بخاطر آموزش پرورش گفته بوده
ات: آها بعد یونیفرم پسرا؟
ب ات: اونا همون قبلی هستن
ات: بابا من میرم آماده شم داره دیر میشه
ب ات: باشه دخترم
ویو ات
از اتاق بابام اومدم بیرون و رفتم داخل اتاقم
واییییییییییییییییییی
خدا همینم کم بود اوففففف
رفتم لباسم رو در اوردم و رفتم حموم یه دوش ۲۰ مینی انجام دادم و حولم رو پوشیدم روتین پوستیم رو انجام دادم و اومدم بیرون مو ها مو خشک کردم و یه آرایش دارکی کردم و لباسم رو پوشیدم
مو هامو حالت دادم یه چند تا از طلا هام که عاشقشون هستم رو پوشیدم یه ست یاقوت قزمز بود یه عطر زدم که بوی پاسطیل میداد بهم جون میداد وقتی بوش میکردم
که دیدم صدای در میادفک کنم آجوماست
رفتم در رو باز کردم که دیدم آجوما میگه.......
آجوما: خانم مهمون ها اومدن
ات: الان میام پایین
آجوما: من پشت سر شما میام
ات: باشه
ویو ات
داشتم از پله ها میرفتم پایین که بقیه داشت باهم حرف میزدن که چشمشون به من خورد و صحبتشون قط شد و زل زده بودن به من من به پله آخری رسیدم که دیدم جیمین و شوگاه هستن همون دوست های جنکوک
من هم خودم رو زدم به اون راه که نمیشناسمشون
ادامه دارد الان براتون میزارم
- ۶.۱k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط