عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۹۰ (。☬。)
آروم لبخند زد سپس دستش را نرم روی موهای مشکی جان کشید و با عشق گفت. : وای جان خیلی پر اشتباه هستی ..
جان آروم خندید سپس سمت جیمین نگاه کرد : دایی من از زن دایی خیلی خوشم میاد . جیمین خندید سپس با چشم های ریز نگاهش کرد بلافاصله با لحن بسیار گنگی حاصل از شوخی گفت : گفته باشم همسر کنه
میونشی خجالت زده خندید سپس چنگال را به دست اش گرفت .. جان دهن کج کرد و تند گفت : همسر منه
جیمین همراه میونشی تند خندیدن سپس جان آروم چشم به بشقاب اش دوخت و کنی از گوشت قرمز را به بازی گرفت میونشی چشم تر جیمین دزدید سپس تند مشغول خوردن شد .. ولی جیمین متوجه این اخم های میونشی نمیشد .. سکوت در آن مکان حکم گرفت ...
......
مین جی گنگ به تک تک از آن افراد روی میز نگاه میکرد شاید میخواست خوب تر بدونه که با چگونه آدم های زندگی میکند .. چرت که ذهنش بیش از حد فعال بود جونا در سکوت نشسته بود و ته سان غرق افکارش یوبین بدون حرفی و هانول هم همچنین تا اینکه مین جی با صدا گنگ اش گفت : مادر یوبین به سوال بپرسم ؟
یوبین سر بلند کرد سپس چنگالش را روی میز گذاشت با لبخند گفت : بله
مین جی : از بچگی مادرم رو میشناسی ؟
یوبین : آره خوب چطور این سوال به ذهنت رسید دخترم
تهیونگ آروم نگاهش کرد سپس به صندلی تکیه داد و با لبخند گفت : چی شده میخواهی یادی از گذشته بکنی ..
مین جی موهایش را به پشت گوش انداخت سپس با لبخند گفت : هیچی فقد ذهنم درگیر شد آخه امروز مادرم ناراحت بود گفتم سورپرایزش کنم
یوبین تند و با نگرانی پرسید : چی شده نکنه بازم فشارش رفته بالا
مین جی به میز نزدیک شد و غمگین گفت : نه .. تحمل زندگی رو نداره.. هرچی باشه نیمه آدم وقتی کنارش نباشه زندگی براش نیمه میشه
تهیونگ آروم نگاهش کرد چرا که این زخم رو قلب مین جی را میفهمید آروم دستش را روی دست مین جی گذاشت و لمسش کرد سپس نگاه غمگین مین جیدرویش قفل شد ... تهیونگ پلک زد و آروم لبخند زد
یوبین با عشق چشم به آن ها دوخته بود چرا که مسخ آن ها شده بود چرا که هیچگونه اسم لبخند و آرامش را درون تهیونگ ندیده بود .. باز هم سکوت شد ..
(。☬。)پارت ۹۰ (。☬。)
آروم لبخند زد سپس دستش را نرم روی موهای مشکی جان کشید و با عشق گفت. : وای جان خیلی پر اشتباه هستی ..
جان آروم خندید سپس سمت جیمین نگاه کرد : دایی من از زن دایی خیلی خوشم میاد . جیمین خندید سپس با چشم های ریز نگاهش کرد بلافاصله با لحن بسیار گنگی حاصل از شوخی گفت : گفته باشم همسر کنه
میونشی خجالت زده خندید سپس چنگال را به دست اش گرفت .. جان دهن کج کرد و تند گفت : همسر منه
جیمین همراه میونشی تند خندیدن سپس جان آروم چشم به بشقاب اش دوخت و کنی از گوشت قرمز را به بازی گرفت میونشی چشم تر جیمین دزدید سپس تند مشغول خوردن شد .. ولی جیمین متوجه این اخم های میونشی نمیشد .. سکوت در آن مکان حکم گرفت ...
......
مین جی گنگ به تک تک از آن افراد روی میز نگاه میکرد شاید میخواست خوب تر بدونه که با چگونه آدم های زندگی میکند .. چرت که ذهنش بیش از حد فعال بود جونا در سکوت نشسته بود و ته سان غرق افکارش یوبین بدون حرفی و هانول هم همچنین تا اینکه مین جی با صدا گنگ اش گفت : مادر یوبین به سوال بپرسم ؟
یوبین سر بلند کرد سپس چنگالش را روی میز گذاشت با لبخند گفت : بله
مین جی : از بچگی مادرم رو میشناسی ؟
یوبین : آره خوب چطور این سوال به ذهنت رسید دخترم
تهیونگ آروم نگاهش کرد سپس به صندلی تکیه داد و با لبخند گفت : چی شده میخواهی یادی از گذشته بکنی ..
مین جی موهایش را به پشت گوش انداخت سپس با لبخند گفت : هیچی فقد ذهنم درگیر شد آخه امروز مادرم ناراحت بود گفتم سورپرایزش کنم
یوبین تند و با نگرانی پرسید : چی شده نکنه بازم فشارش رفته بالا
مین جی به میز نزدیک شد و غمگین گفت : نه .. تحمل زندگی رو نداره.. هرچی باشه نیمه آدم وقتی کنارش نباشه زندگی براش نیمه میشه
تهیونگ آروم نگاهش کرد چرا که این زخم رو قلب مین جی را میفهمید آروم دستش را روی دست مین جی گذاشت و لمسش کرد سپس نگاه غمگین مین جیدرویش قفل شد ... تهیونگ پلک زد و آروم لبخند زد
یوبین با عشق چشم به آن ها دوخته بود چرا که مسخ آن ها شده بود چرا که هیچگونه اسم لبخند و آرامش را درون تهیونگ ندیده بود .. باز هم سکوت شد ..
- ۳.۷k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط