P
P¹⁶
رو تخت هائون دراز کشید و فیلیکس پتو را کشید رو هائون
فیلیکس: کمی بخواب
فیلیکس سمته در قدم برداشت و همین که دست اش را گذاشت رو دست گیره در هائون گفت
هائون : هنوزم میخواهی بچه رو سقط کنم
فیلیکس : آره....
فیلیکس بدونه حرفی از اتاق خارج شد و هائون ماند باز هم بغضی گلو اش را گرفت حس میکرد قلب اش درد میگرفت...
هائون ... چرا خدا یا چرا من کافیه دیگه... نمیخواهم قاتل بچه خودم بشم از همون رزوه اولی که اومدم زجر میکشیدم نمیخواهم بچه خودم رو بکشم
رو تخت نشست و به تاج تخت تیکه داد و پاهایش را تو س*ینه هایش جم کرد و اشک هایش را پاک کرد ولی این وضعیت ادامه نداشت پس از رو تخت بلند شد سمته سالون رفت..
هائون : هانا ارباب کجا رفته
هانا : اون رفته بیرون گفت شب میاد
هائون نگا هاش اوفتاد سمته گوشی هانا و گفت
هائون : برام شیر موز میاری
هانا خنده ای کرد
هانا: حتما
هانا سمته یخچال رفت و هائون زود گوشه هانا را برداشت و تو جیب اش گذاشت
هائون : نه نمیخواهم دوست ندارم من میریم بخوابم
زود سمته اتاق اش رفت و وارد اتاق شد در را قفل کرد و شماره فیلیکس را آورد و باهاش تماس گرفت بعد از جندید بوق صدا بم فیلیکس به گوش اش خورد
فیلیکس: هانا زود باش بگو کار دارم
هائون با بغضی تو گلو اش و با اشک هایش که جاری میشد گفت
هائون : ارباب منم هائون ...
فیلیکس سکوت کرد
هائون : نمیخواهی بگی چرا تماس گرفتم
فیلیکس. باز هم سکوت کرد
هائون : میدونی ارباب هیچ وقت نفهمیدم که....... چرا شما با من بد رفتاری میکردین یا کتکم میزدی یا زندونیم میکردی من که مادر شما رو نکشته بودم پس چرا باهام اینجوری رفتار میکردی ها ....
فیلیکس: تو حالت خوب نیست برو بخواب
هائون : ولی این درد دیگه تمومه یه بارخواستم بمیرم ولی شما نباشین نباشین دیگه......
فیلیکس نگران راننده گی که میکرد به کنار جاده ایستاد
فیلیکس: منظورت چیه هائون
دیگه هیچ صدا ای نشند
فیلیکس .... هائون دعا کن بلایی سره خودت نیاورده باشی مگرنه با من طرفی
زود سمته عمارت اش راهی شد .....
》》》》》》》》》》
فیلیکس : هانا سونگمین
هانا و سونگمین در خال لاس زدن بود که صدا فیلیکس را شنیدن و از اتاق خارج شدن سمته سالون رفتن
سونگمین: چی شده فیلیکس
فیلیکس: هائون کجاست
هانا : گفتن استراحت میکنن تو اتاقش
فیلیکس عصبی سمته اتاق هائون رفت و در باز بود قدم هایش را آورم کرد
رو تخت هائون دراز کشید و فیلیکس پتو را کشید رو هائون
فیلیکس: کمی بخواب
فیلیکس سمته در قدم برداشت و همین که دست اش را گذاشت رو دست گیره در هائون گفت
هائون : هنوزم میخواهی بچه رو سقط کنم
فیلیکس : آره....
فیلیکس بدونه حرفی از اتاق خارج شد و هائون ماند باز هم بغضی گلو اش را گرفت حس میکرد قلب اش درد میگرفت...
هائون ... چرا خدا یا چرا من کافیه دیگه... نمیخواهم قاتل بچه خودم بشم از همون رزوه اولی که اومدم زجر میکشیدم نمیخواهم بچه خودم رو بکشم
رو تخت نشست و به تاج تخت تیکه داد و پاهایش را تو س*ینه هایش جم کرد و اشک هایش را پاک کرد ولی این وضعیت ادامه نداشت پس از رو تخت بلند شد سمته سالون رفت..
هائون : هانا ارباب کجا رفته
هانا : اون رفته بیرون گفت شب میاد
هائون نگا هاش اوفتاد سمته گوشی هانا و گفت
هائون : برام شیر موز میاری
هانا خنده ای کرد
هانا: حتما
هانا سمته یخچال رفت و هائون زود گوشه هانا را برداشت و تو جیب اش گذاشت
هائون : نه نمیخواهم دوست ندارم من میریم بخوابم
زود سمته اتاق اش رفت و وارد اتاق شد در را قفل کرد و شماره فیلیکس را آورد و باهاش تماس گرفت بعد از جندید بوق صدا بم فیلیکس به گوش اش خورد
فیلیکس: هانا زود باش بگو کار دارم
هائون با بغضی تو گلو اش و با اشک هایش که جاری میشد گفت
هائون : ارباب منم هائون ...
فیلیکس سکوت کرد
هائون : نمیخواهی بگی چرا تماس گرفتم
فیلیکس. باز هم سکوت کرد
هائون : میدونی ارباب هیچ وقت نفهمیدم که....... چرا شما با من بد رفتاری میکردین یا کتکم میزدی یا زندونیم میکردی من که مادر شما رو نکشته بودم پس چرا باهام اینجوری رفتار میکردی ها ....
فیلیکس: تو حالت خوب نیست برو بخواب
هائون : ولی این درد دیگه تمومه یه بارخواستم بمیرم ولی شما نباشین نباشین دیگه......
فیلیکس نگران راننده گی که میکرد به کنار جاده ایستاد
فیلیکس: منظورت چیه هائون
دیگه هیچ صدا ای نشند
فیلیکس .... هائون دعا کن بلایی سره خودت نیاورده باشی مگرنه با من طرفی
زود سمته عمارت اش راهی شد .....
》》》》》》》》》》
فیلیکس : هانا سونگمین
هانا و سونگمین در خال لاس زدن بود که صدا فیلیکس را شنیدن و از اتاق خارج شدن سمته سالون رفتن
سونگمین: چی شده فیلیکس
فیلیکس: هائون کجاست
هانا : گفتن استراحت میکنن تو اتاقش
فیلیکس عصبی سمته اتاق هائون رفت و در باز بود قدم هایش را آورم کرد
- ۵.۵k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط