اولین باری که دیدمش دقیقا مطمئن نبودم که دوستش دارم

اولین باری که دیدمش، دقیقا مطمئن نبودم که دوستش دارم.
اولین باری که دلم خواست کسی رو بغل کنم،
فهمیدم عاشقش شدم.
گاهی وقتا زندگی خلاصه می‌شه
بین سلام اول و خداحافظی آخر.
به خودم که اومدم،
هنوزم هر بیست و چهار ساعت می‌شد
یه شبانه روز.
هنوزم هفته،
هفت روز داشت و به هر دوازده ماه می‌گفتند
یه سال.
به خودم که اومدم، دیگه خودم نبودم.
بعد از اون انگار، روزا کوتاه‌تر شده بود
و دلِ آسمون بیشتر می‌گرفت.
بعد از اون چاه تنهاییم عمیق‌تر شده بود و
هر شب بارون میومد.
انگار فقط اومده بود که بفهمم،
روزای بعد از اون، اسمش «زندگی» نیست.

#پویا_جمشیدی
دیدگاه ها (۱)

من از بچگی فوبیایِ از دست‌دادن داشتم...هفت‌سالم که بود مامان...

اولین باری که توی عمرم یه دفترچه تلفن شخصی گرفتم، از خوشحالی...

بعد از ازدواجمون خیلی چیزا تغییر میکنه،ولی تصمیم گرفتیم یه چ...

_گفت : این چیه گذاشتی رو لبات؟تو که سیگاری نبودی!_گفتم : خیل...

زندگیِ من یک داستان تکراری بود ... همه می خواستند صدایشان را...

چپتر ۱ (نه تومیوکا سان)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط