فردا
فردا
ویو کوک
سر قرار بودم اگنس و آماندا تو دستام و پدرش اومد با شاهدختم
اگنس بابا بغض
و میخواست بره که دستشو گرفتم
کوک اول دخترم
اون مرد یه اصلحه در آورد و گذاشت رو سر شاهدختم
کوک چه قلطی میکنی
پدرش بچه هامو بده بیاد
کوک ولی ما معامله کردیم
پدرش میدی یا دخترتو بکشم
کوک چرا نمیدیش
پدرش انتقام اما
و بعد ماشه رو کشید
کوک باشه باشه فقط شاهدختم و نکش
و بعد دست دخترارو ول کردم و رفتن بغل پدرشون و روبه شاهدختم گفتن
اگنس بابایی این برده ماست
جسیکا نه خلیرم من ساهدختم
که یهو شاهدخت جیغ بلندی کشید
و دیدم پدرش داره ازش نیشگون میگیره
جسیکا ای تولوخدا بزال بلم
کوک شاهدختم حالت خوبه
جسیکا بابالی منو نجات بده
کوک نجات میدم قند عسلم
پدرش بسه دیگه بیا بریم برده و دوتا شاهدخت من
اگنس دیدی جئون بالاخره آزاد شدیم و بلایی به سر دختر کوچولوت میارم و بهت پیام میدم تسلیت میگممم
حرصم در اومد و رفتم سمت اگنس تا اینکه اصلحه رو دوباره گذاشت رو سر شاهدخت و بغضم شکست
کوک دخترمو بهم بده التماست میکنم هرچی بخوای بهت میدم (گریه)
مرد میدونی چی میخوام؟
کوک هرچی باشه قبوله
مرد اینکه از جدایی دخترت دق کنی
کوک خواهش میکنم،خودم میام بردت میشم شاهدخت و آزاد کن
مرد قرارع بشه برده اگنس و آماندا و کلی اذیتش کنم
جسیکا ولی من هنوز شه شالمه گریه
اگنس عب نداره عادت میکنی
کوک میشه از دخترم خدافظی کنم؟(گریه)
مرد با اینکه تو اجازه ندادی ولی باشع
آماندا بابا این برده ماست؟
مرد اره خنده،جسی برو برای آخرین بار پدرت و ببین
جسیکا من بلده ام؟گریه
مرد اره زود باش تا پشیمون نشدم
اومد سمتم رفتم و اشکش و پاک کردم
جسیکا بابالی تولوخدا تنهام نزال من بلده نیشتم ساهدختم گریه
کوک دختر قشنگم نجاتت میدم ولی دختر خوبی باش تا اذیتت نکنن
جسیکا ولی بابا
که یهو اومد جسیکا رو کشید و باعث شد بدنش خونی بشه
شرطا سه تا فالور و ۱۵ تا لایک و پنج کامنت
ویو کوک
سر قرار بودم اگنس و آماندا تو دستام و پدرش اومد با شاهدختم
اگنس بابا بغض
و میخواست بره که دستشو گرفتم
کوک اول دخترم
اون مرد یه اصلحه در آورد و گذاشت رو سر شاهدختم
کوک چه قلطی میکنی
پدرش بچه هامو بده بیاد
کوک ولی ما معامله کردیم
پدرش میدی یا دخترتو بکشم
کوک چرا نمیدیش
پدرش انتقام اما
و بعد ماشه رو کشید
کوک باشه باشه فقط شاهدختم و نکش
و بعد دست دخترارو ول کردم و رفتن بغل پدرشون و روبه شاهدختم گفتن
اگنس بابایی این برده ماست
جسیکا نه خلیرم من ساهدختم
که یهو شاهدخت جیغ بلندی کشید
و دیدم پدرش داره ازش نیشگون میگیره
جسیکا ای تولوخدا بزال بلم
کوک شاهدختم حالت خوبه
جسیکا بابالی منو نجات بده
کوک نجات میدم قند عسلم
پدرش بسه دیگه بیا بریم برده و دوتا شاهدخت من
اگنس دیدی جئون بالاخره آزاد شدیم و بلایی به سر دختر کوچولوت میارم و بهت پیام میدم تسلیت میگممم
حرصم در اومد و رفتم سمت اگنس تا اینکه اصلحه رو دوباره گذاشت رو سر شاهدخت و بغضم شکست
کوک دخترمو بهم بده التماست میکنم هرچی بخوای بهت میدم (گریه)
مرد میدونی چی میخوام؟
کوک هرچی باشه قبوله
مرد اینکه از جدایی دخترت دق کنی
کوک خواهش میکنم،خودم میام بردت میشم شاهدخت و آزاد کن
مرد قرارع بشه برده اگنس و آماندا و کلی اذیتش کنم
جسیکا ولی من هنوز شه شالمه گریه
اگنس عب نداره عادت میکنی
کوک میشه از دخترم خدافظی کنم؟(گریه)
مرد با اینکه تو اجازه ندادی ولی باشع
آماندا بابا این برده ماست؟
مرد اره خنده،جسی برو برای آخرین بار پدرت و ببین
جسیکا من بلده ام؟گریه
مرد اره زود باش تا پشیمون نشدم
اومد سمتم رفتم و اشکش و پاک کردم
جسیکا بابالی تولوخدا تنهام نزال من بلده نیشتم ساهدختم گریه
کوک دختر قشنگم نجاتت میدم ولی دختر خوبی باش تا اذیتت نکنن
جسیکا ولی بابا
که یهو اومد جسیکا رو کشید و باعث شد بدنش خونی بشه
شرطا سه تا فالور و ۱۵ تا لایک و پنج کامنت
- ۶.۹k
- ۳۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط