شمس چشمانت مرا آواره ی تبریز کرد

شمس چشمانت مرا آواره ی تبریز کرد
جرم انت الحق مرا در شعر حلق آویز کرد

تا که بوسیدم درختان سرکوی تو را
آن رقیب سنگدل دیشب تبر را تیز کرد

ده قدم تا نوبهار گلفشانی مانده بود
فتنه ها در کار من بیرحمی پاییز کرد

تا که نوبت بر من مخمور سرگردان رسید
جام می را خون لبالب ساقی خونریز کرد

تا شدم بیمار چشمت ابروان سرکشت
تیر زهر آگین غم را بر دلم تجویز کرد

باز هم صد آفرین بر غم که بعد از هجر تو
هر شب اینجا همدلی ها با من ناچیز کرد

کاش چشمانت مرا شاعر نمیکرد اینچنین
در نبودت غم مرا معشوقه ی پاییز کرد
😙 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 🌾 😞 😚 😚 😚 😚
دیدگاه ها (۱)

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!که آنچه در سر من نیست بیم رس...

مشکی ترین موهای دنیا را تو داریگاهی که روی شانه ام سر می گذا...

گاه گمان نمی کنی و می شـودگاه نمی شــــود که نمـی شــودگاه ه...

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگرانرفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط