Life goes on with pain

زندگی با درد جریان دارد
P11

[گر تو گرفتارم کنی، من با گرفتاری خوشم ؛
دارویِ دردم گر تویی، در اوج بیماری خوشم! ]
- مولانا -️
دست در دست هم وارد شدند همه به افتخار آن دو دست میزدند انگار که پیوند آن دو در آسمان ها نوشته شده بود پیوندی که خدایان نسل های قبل مژده اش را داده بودند در میان جمعیتی که جای سوزن انداختن نبود یک نفر جام شراب انگور خود را بالا گرفت و گفت

ته: به قول شاعر که میگه :
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را

تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

بزنیم این جام شراب رو به افتخار این زوج زیبا ....
همه جام های شراب بالا رفت و پس از درنگی نوشیده شد زمان گذرا شد ومهمانی به اتمام رسید
سالن خالی از جمعیت بود فقط دلینا و جونگ کوک مانده بودند
دلینا:همراهم بیا باید صحبت کنیم
به سالن حال رفتند دلینا شروع کرد: این ازدواج باید صوری انجام بشه چند ماه بعد هم به دلیل مسائل اخلاقی از هم جدا میشیم
کوک:وقتی تو میگی من دیگه حرفی ندارم (نزدیک دلینا شد دستش را گرفت و بوسه ای بر دستش زد و ادامه داد ) امر ،امرشماست بانو
دلینا:لازم نیست باهام اینجوری رفتار کنی من همون همبازی بچگیتم



این روزا حال خوبی ندارم