تیر برقی چوبیام در انتهای روستا

تیر برقی "چوبی‌ام" در انتهای روستا
بی‌فروغم کرده سنگ بچه‌های روستا

ریشه‌ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا

آمدم خوش خط شود تکلیف شبها، آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا

یاد دارم در زمین وقتی مرا می‌کاشتند
پیکرم را بوسه می‌زد کدخدای روستا

حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی‌ارزم برای روستا

کاش یک تابوت بودم، کاش آن نجار پیر
راهی‌ام می‌کرد، قبرستان به جای روستا

قحطی هیزم، اهالی را به فکر انداخته‌ست
بد نگاهم می‌کند دیزی‌سرای روستا

من که خواهم سوخت، حرفی نیست، اما کدخدا
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا


#کاظم_بهمنی
دیدگاه ها (۲۷)

کفن‌دزد از سخن‌دزد امتیازِ فاحشی داردکه آن پیراهنِ تن می‌برد...

زودتر از من بمیر ...تنها کمی زودتر!تا تو آنی نباشی که مجبور ...

بمیرم در خیابان... شاعر شبگرد یعنی اینبیا «صادق» تماشا کن «س...

تو ان شیرینکه نه یک تنشهری کوهکن داریمن ان فرهادکه نه یک کوه...

تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستابی فروغم کرده سنگ بچه های رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط