داستان چشم ها داستان عجیبیست

داستان چشم ها داستان عجیبیست
بعضی،چشم ها آبرو می برند
خصوصا اگر مرد باشی
گاهی اوقات سرناسازگاری می گذارند و باران می ریزند جلوی همه
بعضی چشم ها قاتل جان میشوند...
خصوصا اگر صاحبش دختر باشد ...
جانت را به لب میرساند...
بعضی چشم ها همیشه جان می دهند...
چشمان مادرها را می گویم که هر نگاهشان جان می دهد...
چشم ها داستانشان عجیب است
چه داستان ها و شعرها که چشم ها نقش اولشان بودند
مواظب چشم ها باشید
نکند باران بریزند، بگذارید بخندند...
وای چه خوب می شد چشم ها میخندیدند...
چه عکس ها که اثر هنری ماه و سال و قرن نمی شدند با آن چشم ها

#محمدجواد_تقیپور

💌
دیدگاه ها (۱)

داستان طنز تزکیه چند مدت پیش حالم خیلی بد بود و دچار افسردگ...

اَللهُمَّ غَیّرِسُوءَحالِنابِحُسنِ حالِکَخدایا؛ حال بده مارا...

‏گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عُقبی چون تو دارم، همه دا...

پسر بچه سوری اینجوری سعی کرده خواهر کوچکترش رو از حمله هوایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط