ادامه پارت

ادامه پارت ۴۷
 با حرص و عصبانیت از کنارمون رد می شد که گفتم: در ضمن دیگه هیچ علاقه ای به دیدار دوبارتون ندارم.
وقتی رفت خودمو رو صندلی انداختم، یه نفس کشیدم نوید برام یه لیوان آب آورد. وقتی خوردم گفت:چی گفت؟
 - چیزی نگو نوید... هیچی نگو می خوام تنها باشم .
 - باشه میرم ....خداحافظ .
 به مامانم که پشت شیشه بود نگاه کردم ... مامان رازت این بود که دلت نمیخواست کسی بدونه؟ ...یعنی من انقدر غریبه بودم؟...پس اخراج شدنتم دروغ بود. اگه می دونستی با ستوده خوشبخت میشی باید باهاش ازدواج می کردی چرا بخاطر من گفتی نه؟ کاش من نبودم تا راحت تر می تونستی تصمیم بگیری ... مامان خواهش میکنم خوب شو تنهام نذاری..روی صندلی های بیمارستان خوابیدم. هنوز چند دقیقه از خوابم نگذشته بودکه صداهای وحشتناکی از کنارم عبور می کردن. چشمامو باز کردن دیدم چند تا پرستار و دکتر بلای سر مامان
وایسادن. به مانیتوری که ضربان قلب مادرمو نشون می داد نگاه کردم. یه خط صاف بود ...که داشت می گفت آیناز تموم شد ...
دیدگاه ها (۵)

ادامه پارت ۴۸ با بیحالی به نسترن که داشت با گریه مانتو مشکی ...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۴۸دستگاه شوکو آوردن. نمی دونم چه جوری ...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۴۷با تعجب بهش نگاه کردم. گفت: ظاهرا ای...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۴۶نسترن که رفت پشت سرش نوید اومد کنارم...

خون آشام من My vampire 🦇 part19 لوری: دوست پسرم ات: خب به عن...

part2🦋کودک بی نوا دمی آرام نمی‌گرفت و خونه رو با گریه های سو...

سناریو :: مثلث عشقی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط