لطفا به بند اول سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضورت در میان دنده ها و ریه هایم ریشه کند ، سبز شود ، یا چشم هایت ابرهای نیلی آسمان شبم را پرستاره کند و نوبت به شاعری کردنِ من در آغوش تو برسد ای خوب ترین چیز ها . ای برکت .
لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا دست های تازه از بهار برگشته ات که طلوعی دوباره را سر میدهند ، سوسن ها را حبه کند و سر انگشتان نوازشگرت ، رج به رج رویِ برهوتِ کویر تنم، عاشقانه شعر بسراید که دستان تو مبارک است ای عیسای دست های مبارک .
ای هجوم پی در پی مهربانی و گذشت ، ای شادمانی بی سبب ، ای آرامگاه گریه های من .
سوره ی اسمت نازل شد در غارِ نمورِ تاریکِ پیامبرِ بی کتابی که دستانش برایت شاخه های خالی یاس بودند و پیشکشی برای تو نداشتند جز اینکه برایت هفده رکعت شعر بخواند .
چشمان ذهنم که خسته شد و به اشک نشست ، خدای بی رحمی را دید که تو را در گنجه اتاقش پنهان کرده و گاهی اوقات که ابرهای دلتنگی بر او عارض می شود ، به تماشای تو مینشیند و با تو ساعت ها حرف می زند و می خندد و می گرید و تمام حواسش را به تو می دهد تا آن نطفه ای که دوست دارد پسر شود مبادا تو را آرزو کند ...
#علی_والی
دیدگاه ها (۰)

سه نفر بودند. بیست ساله. با حلقه‌ای بر روی دماغ‌های عمل نکرد...

گفته بودی «آدرس من قلب آدم‌هایی هست که هنوز فراموشم نکردن» د...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

برایش نوشتم تو مثل رنگ زرد در نقاشی‌های ون‌گوگی، زیبا و غمگی...

هنوز هیچی نشده شروع کردم

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط