نمیدانم چرا میگویم آه از دست تو

نمی‌دانم چرا می‌گویم، آه از دست تو !
دست‌های تو، زیباترین فعل‌ها را رقم میزدند !
نوازش می‌کردند، شعر می‌نوشتند
آهنگ می‌نواختند، چای می‌ریختند
دست‌های تو، رفیقِ صمیمیِ دست‌های من ،
اما ...
آه از پاهای تو !
چه ساده رفتند ...
#روزبه_معین
دیدگاه ها (۱)

بازنده منم که در را باز میگذارمشاید که باز گردی …دزد هم که ب...

عاشقی را چه نیازست به توجیه و دلیلکه تو ای عشقهمان پرسش بی ز...

گاهی دلت می‌خواهد در شلوغیروزگارش بیاید تنگ در آغوشت بگیرد ب...

تنهایی رفتن سخت نیست ولی ؛ما اینهمه راه رو باهم اومدیم ؛تنها...

می خواهم با تو باشم ...تویِ یک اتاقِ ساده ی کاهگلی ،با پنجره...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط