ظهور ازدواج
) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۲۷۸ (♡)
گرفته :گفتم بهتره یه جایی همه این چیزایی که جسمت تلمبار شده رو خالي کني.. نگرانش بودم و میخواستم کمکش کنم. برگشت سمتم. روي قلب و روح و خيلي جدي نگام کرد و خشن گفت: اولاً من نیاز ندارم کسی بهم بگه چیکار کنم و چیکار نکنم. دوماً ... و با لحن پر کنایه ای ادامه داد کی داره این حرفو میزنه؟کسی که خودش همه چیزو میریزه تو خودش و مدام تغییر عقیده میده؟یه لحظه خوبه و یه لحظه بد؟ دستامو جلوم قفل کردم و گفتم نه کسی این حرفو میزنه که... همه شجاعتم رو جمع کردم و محکم گفتم براي خالي کردن خودش لاستيك ماشین دیگرانو سوراخ میکنه... حتي بیخیال به در خیره بود که یه دفعه و شوکه عین برق گرفته ها سرشو کج کرد سمتم و ناباورانه و متعجب با نفسي سنگين گفت: نههههه .. اوه اوه.. |||
گفت: نههههه اوه اوه.. اروم لبمو گاز گرفتم. سریع و با شك گفت بگو که کار تو نبوده. با ترس به زور گفتم بوده. دهنش از تعجب باز موند و همونجور شوکه نگام کرد. مظلومانه تند گفتم فقط یه خشم لحظه اي بود. اخم غلیظی کرد و سرخ شد و یه قدم جلو اومد و دهن باز کرد که احتمالا فوش بده و دعوا کنه که سریع عقب رفتم و تند تند گفتم به خدا نمیخواستم اینکارو بکنم. اصلا یهویی شد... حالا یه اشتباهي کردم...باشه ببخشید... دیگه تکرار نمیشه. اصلا تو هم بيا..بياهركاري دلت میخواد بکن تا تلافیش در بیاد.بابا یه لاستیکه دیگه... سخت نگیر..مهموني خودته... ابروت میره ها ايه لاستيك ارزششو نداره که..بیا ٤ تا میخرم برات يه دفعه اي زد زیر خنده. متعجب دهنمو بستم و شوکه نگاش کردم وااه.. داره میخنده؟ به چي؟ به من؟ بلند خندید و سر تکون داد و گفت دختر تو دیوونه اي.. از قشنگي خنده اش منم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده هر دو بلند و فارغ از همه چیز میخندیدیم سري چرا؟ تکون داد و خنده اش رو تموم کرد و نگام کرد و گفت اخه همونجور نگاش کردم. اومد جلوتر و دقیقا روبروم و نزدیکم وایستاد و جدي گفت چیکار کرده بودم که مستحق چنین تلافي شدم؟ اخم کردم و گفتم عه.. خوب یه لاستيك كه انقدر سوال و جواب نداره.. اصلا ميخواي خودم یه دونه برات بخرم که... دستش رو روي دهنم گذاشت و نذاشت ادامه بدم متعجب چشمامو گرد کردم و به کف دستش که روی دهنم بود نگاه کردم.
کرده بودم که مستحق چنین بلاك شدم اخم کردم و گفتم عه.. خوب به لاستيك كه انقدر سوال و جواب نداره.. اصلا ميخواي خودم یه دونه برات بخرم که... دستش رو روی دهنم گذاشت و نذاشت ادامه بدم. متعجب چشمامو گرد کردم و به کردم کف دستش که روی دهنم بود نگاه اون يکي دستش رو کنار تنم روی سکو گذاشت و جدي گفت : لاستيك برام مهم نیست. چرا؟ چرا از دستم عصبي بودي؟ گرفته نگاش کردم. تلخ گفت:
(♡)پارت ۲۷۸ (♡)
گرفته :گفتم بهتره یه جایی همه این چیزایی که جسمت تلمبار شده رو خالي کني.. نگرانش بودم و میخواستم کمکش کنم. برگشت سمتم. روي قلب و روح و خيلي جدي نگام کرد و خشن گفت: اولاً من نیاز ندارم کسی بهم بگه چیکار کنم و چیکار نکنم. دوماً ... و با لحن پر کنایه ای ادامه داد کی داره این حرفو میزنه؟کسی که خودش همه چیزو میریزه تو خودش و مدام تغییر عقیده میده؟یه لحظه خوبه و یه لحظه بد؟ دستامو جلوم قفل کردم و گفتم نه کسی این حرفو میزنه که... همه شجاعتم رو جمع کردم و محکم گفتم براي خالي کردن خودش لاستيك ماشین دیگرانو سوراخ میکنه... حتي بیخیال به در خیره بود که یه دفعه و شوکه عین برق گرفته ها سرشو کج کرد سمتم و ناباورانه و متعجب با نفسي سنگين گفت: نههههه .. اوه اوه.. |||
گفت: نههههه اوه اوه.. اروم لبمو گاز گرفتم. سریع و با شك گفت بگو که کار تو نبوده. با ترس به زور گفتم بوده. دهنش از تعجب باز موند و همونجور شوکه نگام کرد. مظلومانه تند گفتم فقط یه خشم لحظه اي بود. اخم غلیظی کرد و سرخ شد و یه قدم جلو اومد و دهن باز کرد که احتمالا فوش بده و دعوا کنه که سریع عقب رفتم و تند تند گفتم به خدا نمیخواستم اینکارو بکنم. اصلا یهویی شد... حالا یه اشتباهي کردم...باشه ببخشید... دیگه تکرار نمیشه. اصلا تو هم بيا..بياهركاري دلت میخواد بکن تا تلافیش در بیاد.بابا یه لاستیکه دیگه... سخت نگیر..مهموني خودته... ابروت میره ها ايه لاستيك ارزششو نداره که..بیا ٤ تا میخرم برات يه دفعه اي زد زیر خنده. متعجب دهنمو بستم و شوکه نگاش کردم وااه.. داره میخنده؟ به چي؟ به من؟ بلند خندید و سر تکون داد و گفت دختر تو دیوونه اي.. از قشنگي خنده اش منم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده هر دو بلند و فارغ از همه چیز میخندیدیم سري چرا؟ تکون داد و خنده اش رو تموم کرد و نگام کرد و گفت اخه همونجور نگاش کردم. اومد جلوتر و دقیقا روبروم و نزدیکم وایستاد و جدي گفت چیکار کرده بودم که مستحق چنین تلافي شدم؟ اخم کردم و گفتم عه.. خوب یه لاستيك كه انقدر سوال و جواب نداره.. اصلا ميخواي خودم یه دونه برات بخرم که... دستش رو روي دهنم گذاشت و نذاشت ادامه بدم متعجب چشمامو گرد کردم و به کف دستش که روی دهنم بود نگاه کردم.
کرده بودم که مستحق چنین بلاك شدم اخم کردم و گفتم عه.. خوب به لاستيك كه انقدر سوال و جواب نداره.. اصلا ميخواي خودم یه دونه برات بخرم که... دستش رو روی دهنم گذاشت و نذاشت ادامه بدم. متعجب چشمامو گرد کردم و به کردم کف دستش که روی دهنم بود نگاه اون يکي دستش رو کنار تنم روی سکو گذاشت و جدي گفت : لاستيك برام مهم نیست. چرا؟ چرا از دستم عصبي بودي؟ گرفته نگاش کردم. تلخ گفت:
- ۶.۹k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط